روز پرواز از کلن فرا رسیده بود و ما می بایست با یکی از همین پروازهای داخلی ( که معمولاً به دلیل مقرون به صرفه بودن و همچنین طول کوتاه پرواز) از فرودگاه کلن_بن به پراگ برویم.
تا فرودگاه همه چیز خوب و آرام پیش رفت و چون برنامه ریزی خوب بود و با وقت کافی رسیده بودیم عجله و مشکلی نداشتیم اما از آنجا که سفر بدون دردسر طعم و مزه ندارد یکی از همسفران باذوق ما چاشنی را نصیب این قسمت از برنامه کرد
موضوع از این قرار است که با همه توضیحاتی که داده بودیم (از جمله محدودیت در بردن مایعات، قرص و دارو …. ) به داخل هواپیما باز در آخرین لحظه این همسفر نازنین با ۲ تا بسته ساک به قول خودش به ارزش ۲۵۰۰ یورو دسته گل به آب داد
ایشان که تقریباً جزو آخرین نفرها هم چک این کرده بود (یعنی فرصت زیادی برای انجام کاری نداشت) خواسته بود که دقیقاً کالای غیر مجاز را داخل هواپیما ببرد. وقتی هم گمرک شدیداً ممانعت کرده بود برای شیرفهم کردن به انها یکی از همکارهای مرا گیر آورده بود و گفته بود : اینها را حالی کن که حق با من است
و وقتی همکار من هم گفته بود حق با گمرک است و کار شما غیر قانونی است، گفته بود: تو هم که مثل اینها حالیت نیست و تور لیدریت کمکی نمی کند، پس برای چی راهنمای تور هستی؟
اوضاع به قدری وخیم شده بود که عملاً ( این همسفر گرامی خودش و هم اتاقیش و همکار من ) هر سه نفر داشتند از پرواز جا می ماندند و در هواپیما در حال بسته شدن بود
نمی دانم استرس های اینجوری که هیچ توجیهی برایش نیست را چطور شرح بدهم فقط در نظر بگیرید با ۱۰۰ نفر مسافر از دست دادن یک همکار یا جا ماندنش چقدر می تواند کار را برای بقیه همکارها سخت کند
خلاصه این داستان به خیر گذشت و گرچه این عزیز باز هم لطفش را در طول سفر شامل حال ما کرد، که انصافاً دیگر اگر روزی دسته گل به آب نمی داد ما یک جورهایی نگران می شدیم که جریان چیه!!!(نا گفته نمونه با تمام این احوال جوان شوخ طبع و خوش مشرب ونازنینی بود
و اما پراگ:
به راستی زیبایی را چگونه می توان توصیف کرد!؟ رنگ ها، شور و حال ها! حس یک لحظه تأثیرگذار را
وقتی حس و حال مردم را روی پل با آن سرزندگی می دیدم به ناگاه از آنجا بودنم خوشحال می شدم، حس قشنگ با هم بودن، حس خوب شادیها را تقسیم کردن
وقتی سؤال می شه کدام شهر ها زیباترند … ! فقط در یک حد نسبی( آنهم در حد در نظر گرفتن امکانات بیشتر یا کمتر) می شود کمی مقایسه کرد وگرنه هستند شهرهایی که زیاد ازشون صحبت نشده اما پر از قصه و دیدنی هستند.
این شهر در یک کلام زیباست و پر از جاذبه و حس قشنگی در همه جا موج می زند، اینها را حتی در هوای سرد زمستان هم می شد حس کرد
گرچه فرودگاه پراگ خیلی بزرگ نیست در حد فرودگاه شیراز! اما تمیز و جمع و جور است! فاصله نسبتاً نیم ساعت آن تا مرکز شهر که هتل ما هم در آنجا قرار داشت حکایت از شلوغ نبودن شهر می کرد(عادت کرده ام همه جا را با تهران خودمون مقایسه کنم). اما تا به مرکز شهر و قسمت قدیمی برسیم اطراف شهر را پر از ساختمانهای دوره کمونیستی (که کاملاً بی روح و بی جاذبه است) گرفته بود و به همین خاطر با نگاه کردن به این ساختمان ها بیننده ناخودآگاه در آن دوران سیاه و سرد فرو می رود
هتل هیلتون ۵ ستاره
هتلی که ما اقامت داشتیم هتلی بزرگ و با حس و حال بود و دارای امکانات در نزدیک آن از جمله سوپر مارکت مک دونالد، … به رودخانه هم نزدیک بود و تا قسمت قدیمی شهر یا میدان شهرقدیم حدود ۱۵ دقیقه پیاده روی داشت.
معمولاً روز رسیدن به هر شهری روز مکاشفه آن شهر و دیار (یا حداقل دور و بر هتل برای مسافرهاست بسته به زمان رسیدن)اما اکثراً به استراحت پرداختند برای ان شب ، اما روز بعد که روز گشت بود ۲ راهنما از راهنمایان محلی داشتیم که همراهان خوبی بودند، تنها ایراد این بود که همراه من به دلیل تکرار کار روزمره تا حدودی ذوق بازدید بناهای تاریخی را از دست داده بود.
از ویژگیهای بزرگ تور ما بازدید از ۶ کشور زیبا در طول تنها ۱۰ شب بود! اما خوب این قابل قبول است که دیدن همه زیباییهای شهرها در طول این زمان کوتاه عملاً سخت و گاهی هم غیر ممکن است، از جمله دیدن پراگ زیبا در طول بازدید ۶ ساعته شهری
به هر حال بازدید ما از قلعه یا قصر پراگ شروع شد ،
با اولین قسمت آن که دورنمایی از کلیسای زیبای سنت ویتوس و خندق دور شهر و گارد ورودی به قلعه و مراسم تعویض گاردها بود. قسمت بعد هم بازدید از داخل قلعه و کلیسای قلعه (که بیشتر از نمای بیرون زیبا بود) و نهایتاً دروازه عظیم ان با محوطه زیبا و رویایی اش
از جمله مناظر قشنگ اطراف دیدن برجی شبیه ایفل روبروی قلعه بر روی تپه های …. بود، بازدید ما از قلعه با ادامه پیاده روی در خیابان با حس و حال نرودا با ساختمانهای مخصوص به خودش و برخی سفارت ها در آن بود. ادامه راه به نماد اصلی شهر پل چارلز ختم می شد
این پل به راستی زیباست و منحصر به فرد است (گرچه پل های زیبایی در رم سنت آنجل ، فلورانس وکیو، ونیز ریالتو، پاریس پل آلکس سوم) در تمام طول این پل مجسمه های قشنگی با طرح مشاهیر و قدیسین در کنار پل به حالت ستون بنا شده که جلوه خاصی به منظره پل می بخشد. همچنین ورودی و خروجی ها هم که حالت یک برج کوچک بازدید را دارد ، قابل بازدید برای گردشگران است ( متأسفانه به دلیل کمبود وقت این مهم برای من ممکن نشد) به نظر من مهمترین زیبایی پل هنگام قدم زدن به روی آن و دیدن مناظر اطراف آن است که به راحتی می توان تصدیق کرد در تابستان چه بهشتی جلوه گر خواهد شد، اما با این حال حتی در همین هوای سرد هم پل شلوغ و پر از توریست بود.
در انتهای پل که به سمت میدان قدیمی شهر بود، مجسمه ای از چارلز کبیر بنا شده است جهت یاد آوری این بزرگ مرد تاریخ چک
محله های زیبای بعد از پل چارلز به خیابان زیبایی به همین نام ختم می شد:خیابان چارلز
خیابانی بسیار قدیمی (مسیر تاجگذاری پادشاهان) با ساختمان های زیبای سبک گوتیک و رنسانس در اطراف که اکثر آنها به هتل تبدیل شده اند
کوچه های تنگ و باریک قرون وسطایی با آن طرح ها و اشکال حیوان های نصب شده بر هر ورودی خانه ! کافی شاپ های دنج و باحال، رستوران های با صفا، مغازه ها ، بوتیک ها
همین قدم زدن ها، لذت بردن از بناهای قدیمی و رنگارنگ با بناهای دوره متفاوت و معماری های تحسین برانگیز که تعدادی را هم تبدیل به موزه و هتل ….. کرده بودند
ادامه قدم زدن در کوچه های تنگ و باریک بعد از پل به سمت محل قدیمی شهر، نهایتاً مارا به میدان قدیمی شهر می رساند یا به قولی قلب تپنده پراگ. با ساختمان های زیبای تاریخی در اطراف (در سمت راست رود ولتاوا) ، این میدان جایگاه حوادث تلخ و شیرین بسیاری بوده که در کل تاریخ نسبتاً طولانی این شهر را شکل می دهند
در سال ۱۴۲۲ یک واعظ به نام زلیوسکی در این میدان اعدام شده که پلاکی نیز در آنجا نصب شده است، در ساسل ۱۶۲۱ سران نهضت پروتستان در همین محل سوزانده شدند که حدود ۳۰۰ سال بعد، به یادبودشان مجسمه برنزی بنا شد، در سال ۱۹۴۵ مردم پراگ شادمانه حضور نیروهای ارتش روس را استقبال کردند (پایان جنگ دوم جهانی) در سال ۱۹۶۸ جمعیت با کوکتل مولوتوف تانک های روس را زیر حمله شان گرفتند
در یک سمت میدان کلیسای زیبا و رؤیایی تین (شبیه به قصرهای والت دیزنی) ، تقریباً روبروی برج پر رمز و راز ساعت، و چندین خانه کاخ مانند در اطراف (استورچ هاوس (خانه)، قصر گولتز- کینزکی و کلیسای سنت نیکولاس) در یک سمت این میدان خیابان با شکوهی به نام پاریزکا (پر از مغازه های برند) که به منطقه یک محله قدمت دار یهودیان به نام جوزفو ختم می شود
در این منطقه بیش از ۶ کنیسه وجود دارد با یک قبرستان (به نام قبرستان قدیمی یهودیان) تا حدودی عجیب و داستان دار! (سنگ قبرها به حالت عمودی در کنار هم بنا شده اند!!!! به علت کمبود جا برخی از قبرها تا هفت نفر روی هم دفن شده اند، ۱۲ هزار سنگ قبر برای ۱۰۰ هزار نفر! برخی از خانه های این محله یا حتی کنیسه ها تبدیل به موزه یهودیان شده اند
از مشاهیر ادب اروپا به خصوص آلمان و چک فرانس کافکا متولد این محل که بر سر در ورودی ساختمان محل تولد وی یک مجسمه کوچک از او بنا شده ، همچنین یک مجسمه زیبای برنزی به یادبود کافکا در جلوی کنیسه اسپانیایی بنا شده است (اثر جاروسلاو رونا)، پس از فوت وی در وین او را در قبرستان جدید یهودیان در همین محله به خاک سپردند (از کتاب های مشهور وی محاکمه، …می باشند)
از محله های زیبای اطراف : رودولفینوم (خانه هنرمندان) ساختمانی با زیبایی تمام در کنار رود ولتاوا روبروی میدان جان پالاک (از شهیدان بهار پراگ) ، نام رودولفینوم به افتخار رودولف از خاندان هابسبرگ گذاشته شده است (سال ۱۸۵۰) به سبک نئو رنسانس محل برگزاری جشن های سالیانه موزیک کلاسیک)
از جمله برنامه های خوب، ۲ تور اختیاری بود که یکی را از قبل دوستان زحمت کشیده بودند و دنبالش بودند (رقص محلی چک) و دیگری هم گشت به روی رودخانه ولتاوا با یک کشتی کروز به همراه شام
رقص سنتی چک که در یک کلبه سبک کاملاً روستایی با رقص محلی که برنامه موزیک و آهنگ نواختن و خواندن و رقصیدن در این مکان انجام می شد به همراه سرو غذاهای محلی و نوشیدنی مجانی
برنامه سرزنده و شادی بود گرچه متأسفانه موسیقی چک با طبع ما ایرانی ها زیاد همخوانی ندارد اما حس و حال فضای کلبه و تلاش دست اندرکاران قابل تقدیر بود. دوستان هم در طی برنامه لطف کردند و فضای مجلس را به حضور درخشانشان پررنگ تر نمودند. خانمی هم از آمریکای جنوبی با صدای زیبایش تحت تأثیر جو محیط چند آهنگ زیبای اسپانیایی خواند که واقعاً به دل همگان نشست
اما برنامه شب بعد که آن هم قرار بود شام و گشت بر روی رودخانه باشد متأسفانه چندان رضایت بخش پیش نرفت
به رغم کشورهای دیگر که لیدرهای محلی کلی برای تورهای اپشنال تبلیغ می کنند، راهنماهای محلی ما هیچ صحبت خاصی در این خصوص نکردند! و ما اطلاعات را از هتل گرفتیم، به هر حال تماس با کشتی برقرار و جا رزرو و ساعت حضور نیز تعیین شد
از آنجاییکه قرار بود آن شب به یادماندنی شود متأسفانه راننده ما که از آلمان با اتوبوسهایشان آمده بودند نه تنها با پراگ آشنا نبود، بلکه ترس بسیاری از کوچکترین خلاف رانندگی و جریمه شدن داشت (البته راننده های بسیار خوش اخلاق و کاری بودند) این مسائل خود باعث شد تا مسیری که ما می بایست تا جلوی کشتی برویم را اتوبوس درست آنطرف پل پارک کند که این یعنی همه افراد می بایست از پله ها بالا آمده بعد پل را طی کرده و سپس پله ها را پایین بیایند تا به کشتی برسند! این موضوع نیز خود حداقل ۱۰ دقیقه پیاده روی بود، آن هم در شبی سرد!
کلنجار رفتن با راننده فایده نداشت به اعتقاد وی ان مسیر اتوبوس رو نبود! در نتیجه دوستان همکار از همسفران تقاضا کردند تا این قسمت مسیر را پیاده طی کنند، این در حالی بود که ۲ تن از همسفران شرایط خاص داشتند و عملاً احتیاج به عصا برای پیاده روی! این قضایا موجب شد تا ما که از قبل به خاطر آشنا نبودن راننده با مسیر ۱۰ دقیقه دیرتر می رسیدیم در نهایت با نیم ساعت تأخیر جلوی کشتی رسیدیم
نکته هیجان انگیزتر این بود که برخی از دوستان به محض ورود به کشتی (در مدت کمتر از ۲ دقیقه) دوباره از کشتی خارج و اعلام کردند این کشتی برای ما خوب نیست چرا که برای گروه ما جا در طبقه پایین رزرو شده و در مقایسه با طبقه بالا تفاوت کاملاً مشخص است
برخی در جمع چندان مشکلی با این قضیه نداشتند و دور هم بودن برایشان اصل قضیه بود (که جا دارد همینجا از این عزیزان تشکر کنم) اما برخی به هیچ عنوان راضی به گشت با این کشتی نبودند، این در حالی بود که نماینده کشتی و کاپیتان مثل گندم برشته بالا و پایین می پریدند که زود باشید! برنامه به خاطر گروه شما نیم ساعت است که عقب افتاده
در نهایت رأی به برگشت شد و همه به هتل بازگشتیم. در اتوبوس من و همکاران به خاطر این نارضایتی عذرخواهی کردیم و خوشبختانه اکثر همسفران که خود تجربه سفر بیش از ما را داشتند کاملاً قضیه را درک کردند که روحیه آنها انصافاً ستودنی بود