سهراب خوش طینت

وبلاگ تخصصی گردشگری
آخرین نظرات
پیوندها

خاطرات سفر ایتالیا بازدید از شهرهای افسانه ای ونیز-فلورانس-پیزا-رم به قلم زیبای سیما نعمتی

(از شما مهربانان که خواهش مرا ارج نهاده اید و صبورانه و با حوصله خاطرات سفرهای به یاد ماندنیمان را بازگو می‌کنید بسیار سپاسگزارم ، اغراق نیست اگر بگویم این سفرنامه‌ها با ارزش‌ترین سوغاتی هستند که یک همسفر میتواند به من هدیه کند…

سیما نعمتی با قلم شیرین خود خاطرات تور ایتالیا  را زنده نگه داشته

ممنون از تو به امید سفرهایی بهتر و خاطره انگیز تر از این)

سهراب

یکسال از سفری میگذرد که تنها ده روز بطول انجامید .ولی برایم یک عمر خاطره همراه آوردهمسفرانی  ،  با عطر و بوی گل سرخ و عکسهایی  ،  به  زیبایی پهنه ی آسمان فیلم هایی   ،  به گویایی ،  یک تجربه…تجربه ای  ،  که در آن  شرکت داشتم…قصد آن دارم  که  به اشتراک  بگذارم
امید که درهرکجای این ، زمین بیکران هستید شکوفا و شاد باشید …..     آمین

سیما نعمتی :  تیرماه۱۳۹۱

روزنامه ها را زیر و رو کردم . به دنبال آگهی برای سفر به ایتالیا یا فرانسه می گشتم  . نتیجتا  چند تلفن و نام آژانس یادداشت کردم  شروع کردم به رایزنی ، و تلفن زدم و اطلاعات و قیمت گرفتم  . توی این اطلاعاتی که گرفتم سرانجام یک آژانس انتخاب کردم  که در میدان آرژانتین قرار داشت و نسبتا از نظر تعداد روز و اینکه سه شهر را می دیدم ، و قیمت  ، انتخاب خوبی بود .
فکر کردم به همسفر همیشگی ام  تلفن بزنم و باهاش درمیان بگذارم که آیا همراه میشود ؟  به پروین زنگ زدم  و براش توضیحات رو دادم  ، او هم مایل شد که بیاید  .  و با خانواده هامون در میان گذاشتیم  و بقولی اوکی را گرفتیم .یکروز با پروین به آژانس رفتیم و ثبت نام کردیم  و لیست بلند بالایی برای جور کردن مدارک بهمون دادند . توری که انتخاب کردیم  هشت شب و نه روز بود که شامل : ونیز ، فلورانس ، رم  می شد . و تور دیگه ای هم بود که با پاریس بود ولی با دوستم فکر کردیم بهتره یک کشور را بریم تا بیشتر بهره ببریم و بین دو کشور کلی جا  را باید  ندیده  می گرفتیم . چون وقت نمی شد . مسئول تور ما آقایی به نام شهرانی بودند . قرار شد مدارک و ترجمه مدارک جمع کنیم یک سی میلیون یا بیست میلیونی هم باید سپرده بانکی نشان می دادیم .  یکروز هم رفتیم  و مدارک را تحویل دادیم  . یکروز آقای شهرانی تماس گرفتن و وقت مصاحبه  برای ویزا را گفتند . روز موعود به سفارت ایتالیا واقع در یکی از خیابانهایی که ،بین جردن و ولی عصر بود به سمت شمال جردن ، رفتیم  و آنجا با چند تا از همسفر ان آشنا شدیم و همراه خانم  شیرازی ، به داخل سفارت رفتیم و بعد از دو ساعتی معطلی مصاحبه انجام شد و کار تا این مرحله به اتمام رسید . حالا باید منتظر ویزا میشدیم .بهرحال یکروز هم خبر خوش ویزا را دادند و وقتی رفتیم پاسپورت و بلیط ها را بگیریم  . کارمند آژانس با تبریک بلند بالایی  با ما روبرو شد . راستش بعدا فکر کردم  ، چرا ما که یک کشور با فرهنگ غنی هستیم  باید به این جا رسیده باشیم که از یک ویزای ۱۵ روزه آنقدر خوشحال بشیم!


سفر ما  ۲۶ تیر ماه  ۱۳۹۰ شروع میشد . طبق روال عادی سفر ، لوازم  و وسایل لازم  کم کم جمع و در چمدان قرار داده شد و روز سفر صبح زود با پروین که هم محله هستیم با تاکسی تلفنی به سمت فرودگاه رفتیم .آقای شهرانی شماره موبایل تورلیدرمون را داده بودن . آقای خوش طینت  ، و گفتند این آقا همون جلوی ورودی می ایستند ، و برنامه سفر را بهتون میدهند .  ما به فرودگاه که رسیدیم به لیدر زنگ زدیم و ایشون گفتن که در صف گیت و تحویل چمدان هستند . ما هم این طرف و اون طرف،  بدنبال پیدا کردن گیت  . خلاصه یافتیم و در صف ایستادیم  ولی هنوز با لیدرمون آشنا نشده بودیم  . بهرحال چمدان را تحویل دادیم و آقای خوش طیت را  دیدیم و برنامه ای بعنوان برنامه ی سفر به ما داده نشد . شاید مقصر آقای شهرانی بود نمیدونم ولی بعضی از  ، همراهان بعدا فهمیدیم که برنامه سفر را داشتند . بهرحال از حمل چمدان که راحت شدیم به قسمت استراحت رفتیم  ،که معمولا کاناپه داره و میشه که روی آن استراحت کرد . یک خانم با بچه ی کوچکش هم آنجا بود . تعدادی از کاناپه ها اشغال شده بود افراد در حال استراحت با چشمان بسته … حالا این را برای این گفتم که بدونید موقعیت چی بود . من از خستگی چرتم برده بود  ، که با صدای بلند یک آقا که مشغول حرف زدن بود بیدار شدم . این آقا کنار خانمی که با بچه ی کوچکش روی کاناپه بود ایستاده بود ، و کلی با ایشون صحبت می کرد . خیلی کلافه شدم صداش توی گوشم می پیچید به دوستم گفتم عجب آدم بی فکری هستش نمی بینه این قسمت  برای کسانی هست که استراحت می کنند و باید فکر این افراد را بکند .
یک موضوع دیگه که درگیری ذهنی برای من ایجاد کرد این بود که  ، موقع چمدان دادن و شماره صندلی گرفتن ، یک آقایی کنارمن
ایستاده بود که موهایش را از ته زده بود و چشم و ابرو مشکی بود و حس خوبی به من نداد یعنی با اینکه کوچکترین صحبتی نداشتیم حس کردم انرژی منفی برام داره . نمیدونم چرا این حس رو داشتم . وقت سوار شدن به هواپیما رسید و به هواپیما منتقل شدیم .انصافا هواپیمای شیک و تمیزی بود قطر ایر لاین . مهماندارها با یونیفورم زرشگی و شیک و تمیز  … تازه اینجا فهمیدیم که من و پروین دو جای مختلف افتاده ایم و من کنار همان آقایی افتادم که انرژی  منفی بهم میداد . و با ا ینکه ردیف ها سه صندلی داشتند من و این آقا بودیم  . و پروین دوستم در ردیف دورتر کنار دو آقای دیگه افتاده بود یک خانمی هم تنها در یک ردیف  کناری بود .  بعدا از من خواست برم کنارش بنشینم  و من هم از خدا خواسته  فوری رفتم  کنارش پروین هم به ما ملحق شد  ، و سه نفری شدیم .

پرواز از تهران به قطر میرفت و آنجا ترانزیت بودیم بعد به ایتالیا (ونیز) پرواز داشتیم . بی صبرانه منتظر دیدن ونیز بودم . همیشه برام دیدن ونیز توی فیلم ها و عکسها جالب بود ونقاشی هایی هم از ونیز دیده بودم که اشتیاق مرا صد چندان میکرد .اسم خانمی که  با دوستم کنارش نشستیم ماندانا بود . و یک چندسالی از من بزرگتر بود ولی بعد از آشنایی با ایشون فهمیدم که خیلی خانم گرم و با تجربه در مورد سفر هست  . بهرحال با پذیرایی که در هواپیما توسط میهماندارها شد و همچنین صحبت هایی که داشتیم با  ماندانا و پروین ، طول سفر احساس نشد و با اعلام رسیدن به فرودگاه قطر ، آماده پیاده شدن از هواپیما شدیم .
چون ترانزیت بودیم . به قسمت ترانزیت منتقل شدیم و تشریفات فرودگاهی انجام شد .
انصافا فرودگاه قطر شیک و زیبا و خنک بود با توجه به هوای گرمی که در قطر نفس گیر هست … به محض رسیدن با اشتیاق مشغول به گردش و دیدار از سالن ترانزیت و فروشگاههای فرودگاه شدیم  .در لحظات آخر به دستشویی رفتیم که دیگه برای پرواز بریم  . نمیدونم چه حالتی برای من پیش اومد که در بیرون از دستشویی جلوی آینه  که ایستادم زمان و مکان را فراموش کردم مثل آدمهای بهت زده  و مات ایستاده بودم که با صدای پروین بخودم آمدم که چیکار میکنی؟ لیدر اومده دنبالمون دیر شد  ! یکدفعه از دنیای وهم و خیال به دنیای فیزیک پرتاب شدم  … با عجله بیرون رفتم  وتوضیحی نداشتم که بدم … بی زمان شده بودم  خیلی هم طول نکشید ولی بهرحال مثل اینکه برای پروین غیرعادی بود .
بهرحال من و پروین همراه با لیدر سوار ماشین حمل مسافر تا هواپیما شدیم که بصورت خصوصی انجام شد و فهمیدم که مسافران همه سوار شدند و لیدر گفت که خیلی وقتها مسافر جا می مونه  دیگه کاریش نمیشه کرد . من عذر خواهی کردم و کمی هم هول شده بودم و نزدیک بود سفرمون خراب شه … البته کارت پرواز داشتیم و میدانستن که در فرودگاه هستیم ولی خوب معلوم نبودکه چی میشد لیدرهم خونسرد بود و باعث شد کمی آرامش گرفتم وقتی به هواپیما سوار شدیم دوباره اون آقایی که با پسرش آمده بود و توی فرودگاه خیلی حرف میزد اون هم موقع استراحت بقیه  ، گفت :چرا دیر اومدید ؟ این جور مواقع احساس بدی به آدم دست میده  خصوصا که یکی هم عنوان کنه . ولی بعد از ما هم کسانی سوار هواپیما شدند البته دیگه از همسفران ما نبودند .دراین هواپیما  تعداد مسافران کمتر شد و هواپیما کوچکتر ، اینجا دیگه با پروین دوستم کنار هم نشستیم . ( پرواز حدود شش ساعت حالا کمی کمتر یا بیشتر یادم نیست ) ، بطول انجامید .پذیرایی های متعدد باعث شد سرمون گرم بشه و طول زمان را خیلی حس نکنیم . اعلام شد که به فرودگاه مارکوپولو نزدیک شدیم و طبق معمول گفتارهای پیجر که کمربندها راببندید و غیره شروع شد پیاده شدیم و دوباره تشریفات فرودگاهی شروع شد . چیزی که اینجا به نظرم اومد این بود که رفتار گرم و صمیمانه ای داشتند مامورهای فرودگاه ایتالیا و از همین جا می شد به خونگرمی شون  ،پی برد دیگه اینجا فهمیدیم که افراد تور ما چند نفر و کیا هستند … چمدان ها را گرفتیم  و به پارکینگ رفتیم و سوار اتوبوس شدیم جای ذکراست که راننده اتوبوس ما که در طول سفر در اختیارمون بود بسیار خوش تیپ با موهای جوگندمی و چشمان آبی بود …تعجب نکنید! من محو زیبایی ها میشم میخواد بچه باشه یا بزرگ یا مرد یا زن یا طبیعت و غیره …بهرحال خلقت خداوند احسن هم داره  .من قبل از آمدن به ایتالیا هیچ مطالعه ای نکردم که مثلا ونیز یا فلورانس یا رم ممکنه کجاها را ببینیم  و دیگه اینکه تاریخچه اش چیه ؟ ولی بعد فهمیدم که همسفرانی هستند که اطلاعات گرفتن و خوب با آگاهی بیشتری آمدند . کلا من آدمی هستم که همه چیز را در لحظه تجربه میکنم و نمیدونم درسته یا نه ! ولی من اینجوری هستم دیگه  هرچه پیش آید خوش آید .

ونیز

سوار اتوبوس که شدیم لیدر خودشو معرفی کرد : من سهراب خوش طینت هستم  که دوست دارم بهم سهراب بگین و بضی ها گفتن  :آقا سهراب ! گفت :نه همون سهراب خالی . و گفت که  ، سی و هشت سال داره و مجرده  . و به نظر من کمتر از سی وهشت نشون میداد . یک آقای قدبلند با موهای مشکی و دنیا دیده … بهرحال تورلیدرسفرهای خارجی ، خیلی از جاهای دنیا را که ما ندیدیم دیده است ازاین جهت باید گفت که خوش بحالش … سفر برای همه جالبه و تجربه کردن و دیدن فرهنگ و طبیعت و تاریخ کشورهای مختلف .
همینطور که اتوبوس در حال حرکت بود سهراب به گفتن تاریخچه ی ونیز و دیدنی هاش صحبت می کرد و من هم از همون اول تو اتوبوس شروع به فیلم برداری کردم می خواستم همه چیزرا بطور مستند داشته باشم . بهرحال خاطره ی زنده ای برام میشد .
راستی در اینجا فهمیدم آقای پرحرف اسمش آقای میرزایی هست که با پسرش سالار اومده بود و در تور ما بودند . اون آقایی که موهاشو از ته زده بود و حس انرژی منفی به من می داد . همراه زن و دو پسر و دختر نوجوانش در تورمون بودند . کلا افراد تور ما بیست و دو نفر بودیم با لیدرمون …

از مسیری که میرفتیم منو یاد شمال خودمون می انداخت . با این تفاوت که سبک خانه سازی یا نوشته هایی که حروف لاتین بود از شمال خودمون مجزاش میکرد .  وهوای ونیزهم اعلام شده بود در هواپیما ۲۷ درجه که با رطوبتی که داشت  ، بیشتر از این گرم نشان داده می شد .به قسمت آبی شهر رسیدیم از اتوبوس پیاده شدیم  . و به سمت اسکله رفتیم که این مسیر با چمدان بهرحال کمی سخت بود آقا سهراب  برامون قایق یا اتوبوس دریایی که کابین داشت گرفت .و با دو قایق کابین دار به سمت هتل حرکت کردیم . وای از این ونیز آبی رنگ چی بگم !!! بسیار زیبا  آسمان آبی خوشرنگ و دریا هم که آبی بیکران …البته گفته شد که این آبها تالاب هستن و قبل سفر در روزنامه خوانده بودم که دومین شهر شناخته شده از نظر بوی بد آب … ولی من اصلا حس نکردم  و برام عجیب بود که چرا این را نوشته بودند. تهران خودمون بعضی جاهاش آنقدر بو میده که نفس گیره !

با حرکت قایق خستگی پرواز و شب نخوابیدن فراموش شد. بعد از راههای پهن و وسیع به همان منظره ای که در خیالم نقش بسته بود ، وارد شدیم . یادم رفت بگم که میدانی که رسیدیم و از آنجا سوار قایق شدیم اسمش پیزا - د -روما  بود ساعتیی که به اینجا رسیدیم ۳:۴۵ بعدازظهر یکشنبه بود .منظره ی این راه آبی بسیار جذاب و دلنشین بود . راه آبی بصورت خیابان بود که دو طرف ساختمان های چند طبقه که قدیمی بودند،  و نماها بیشتر سنگ های  ، مستطیل شکل . پنجره ها با کرکره های چوبی یا فلزی پوشانده شده بود و از پنجره و بالکن گلدانهای گل شمعدانی یا اطلسی و غیره رنگ و وارنگ آویزان بود  . چهارراهها بصورت پلهای منحنی ،بهم وصل میشد . که از روی آن به سمت کوچه ها ی فرعی مردم در رفت و آمد بودند . بعضی ها هم روی این پل ها ایستاده بودند و اطراف را می نگریستند . گوندلو یا گوندله های معروف را هم دیدیم که بصورت قایق کشید ه با جای سوارشدن برای دو یا چهار نفر بودند  و بعضی از این ها آوازه خوان اپرا هم داشتند و بعضی هاشون نوازنده ی آکاردئون باهاشون بود . یاد فیلم های رومانتیک ایتالیایی افتادم . تمام این ها را باید از نزدیک دید و تجربه کرد . خواندن این مطالب اصلا نمیتواند گویا ی حس بیننده باشد…و درک  این همه زیبایی فقط و فقط در محیط امکان پذیرست .
به هتل کوچکی رسیدیم و از قایق پیاده شدیم . طبق معمول در لابی نشستیم تا قایق بعدی که لیدر باهاش بود بیاد و پاسپورت ها را بدهیم و اتاق را بگیریم .هتل بسیار تمیز بود ولی قسمت رسپشن این هتل بسیار کوچک بود و راهروهای باریک و ویترین هایی دیوارها را تزئین کرده بود و با سلیقه چیده شده بود یک طرف هتل به خشکی بود و یک طرف به تالاب .  تا اتاقها را بگیریم مشغول فیلم گرفتن از هتل و رستورانش که خیلی نمای زیبایی داشت  شدم  .قسمتی از این هتل رو به کوچه و یک مقدار از مساحتش رو به آب بود حوضی از سنگ مرمر سبز داشت که فواره داشت.

از همین جا حس آرامش شروع شد . ایکاش میشد فقط یک هفته تمام در این هتل سکونت می داشتم و این حس رو حداقل برای یک هفته تجربه می کردم . چیزی که در تهران یافت نمیشه !
لیدر رسید و پرسشنامه پر شد و پاسپورت ها داده شد و کارت اتاق ها را دادند . با این آسانسور تنگ و راه پله های باریک … بهرحال به اتاقمون رسیدیم و تازه فهمیدم که این آقای میرزایی پر حرف  اتاقش کنار اتاق ما هست . در ضمن سیم کارتهایی برامون گرفتن که فقط یکبار توانستیم به ایران زنگ بزنیم وفقط شمارمون رو بدهیم که از ایران با ما تماس بگیرند . این سیم کارت با شارژ اولیه فکر میکنم ۱۵ یورو قیمتش بود که باید شارژ بیشتری میگرفتیم .بهرحال به اتاق که رفتیم  چمدان و لباس جابجا کردیم و من سریع دوش گرفتم که این خستگی و رطوبت و گرما را از بدنم بزدایم  .
اتاق بسیار کوچک با تخت دونفره بود که خوب برای ما کمی سخت می شد . ولی بی نهایت تمیز و حمام و وسایلها تمیز که این هتل چهارستاره بود ولی تمیزیش مثل پنج ستاره بود …رفتارهای افراد هتل هم بسیار مودب و با کلاس بود . ولی خوب هتل در ونیز قدیمی و کوچک است یا لااقل در این حیطه ی آبی به این صورت هستش . سیم کارت را پروین نتوانست به گوشیش بیندازد و در نهایت به پسر آقای میرزایی یعنی سالار داد که براش سیم کارت رو بیندازه وهمین باعث شد دوباره صدای آقای میرزایی شنیده بشه . و از کوچکی اتاق گله مند بود .
بعد از استراحت عصر به گشت و گذار پرداختیم و این بعدازظهر در اختیار خودمون بود که هرجایی میخواهیم برویم .روزی که به ونیز رسیدیم درست نیمه ی شعبان بود ، و گفته شد که تا شب قبل جشنواره بوده و آتش بازی و غیره من هم به شوخی به همسفران گفتم  : خوب این ها برای نیمه ی شعبان جشن گرفتند  طبق آدرسی که گرفتیم به سمت میدان سن مارکو رفتیم خیابانها بسیار قدیمی و تمیز و مغازه هایی در این کوچه ها بود که وسایلها را در ویترین چیده بودند وحتی مارکهای معروف ولی منو یاد فیلم هزاردستان حاتمی می انداخت . چون این مغازه ها در ساختمانهای بسیار قدیمی و سنگی قرار داشتند .به میدان سن مارکو رسیدیم . آفتاب داشت غروب می کرد و هوا خنک شده بود دور میدان ساختمانهای قدیمی قرارداشت که با مجسمه هایی تزئین شده بود و ناقوس و کلیسا و برج و در انتها یش دریا که قایق ها و گوندلو ها رویش رفت و آمد داشتند ، دیده می شد . در دوطرف میدان صندلیهایی چیده شده بود و ارکستری مشغول نوازندگی بود  . و برای خوردن و نوشیدن مهیا شده بود .

ارکستر یک آهنگ والس اجرا می کرد و خانمی زیبا و بلوند با یک لباس مشکی بلند و دکلته با حرکاتی جالب ویلن می نواخت و ارکستر هم از چندین نفر تشکیل می شد ، و بسیار کامل بود  .برای اجرا در یک میدان واقعا مایه گذاشته بودند . باز یاد برنامه های تابستانی خودمون در ایران افتادم که  در پارک ها اجرا می کنند و با یک شلوغی  و ازدحام و با لب زدن خواننده اجرا میشود . و واقعا این با آن چقدر متفاوت است !
کبوتران زیادی در وسط میدان تجمع کرده بودند و طبق معمول عکس و فیلم به راه بود . یک خانم و آقایی که تیپ اروپایی داشتند و سنی بالایی هم داشتند در حال عبور با آهنگ والس کمی رقصیدن و دوباره اینجا بود که حس آرامش از آزادی تجربه می شد . چیزی که نظر مرا خیلی بخودش جلب کرده بود . مردها و زنها بودند که دست در دست  و یا دست در کمر یکدیگر خیلی عادی و مهربانانه کناریکدیگر راه می رفتند . و این باعث شگفتی من می شد . چون همانطور که می بینید در ایران مرد و زن خیلی باهم و کنار هم راه نمی روند مگر اینکه تازه عروس و داماد باشند و یا دوستی که به تازگی باهم آشنا شده اند . و کلا وقتی در اتومبیل یا بیرون زن و مردی را می بینی که باهم هستند ولی حرف نمی زنند و اصلا انگار نه انگار که باهم هستند  ، متوجه میشوی که این ها زن و شوهرند .
میدان سن مارکو بشکل مستطیل بود و دور تا دور ساختمان ها با معماری زیبا و مجسمه و نقشهای مختلف که بصورت تندیس یا کنده کاری های به چشم میخورد و برجی داشت که مشخص بود از آن می شد بازدید کرد و نمای شهر را دید . هر کدام از این مجسمه ها و مناظر تعریفی داشت که در فردای روز ورودمون همراه با همسفران ، برامون توضیح داده شد توسط لیدر… بهرحال نیمکتی خالی پیدا کردیم و رویش نشستیم .

دوست داشتم ساعتها مات و مبهوت در این فضا باشم . آسمون با تکه های ابر سپید منظره روحنوازی را به نمایش گذاشته بود . هوا که کاملا تاریک شد برگشتیم به هتل و خود این برگشت تفریح بود برای کسی  مثل من که اولین بار بود که این محیط و کوچه ها و پل ها را می بیند .به هتل برگشتیم . شامی خوردیم و گفتگویی و تلفن به ایران و در نهایت خواب خوش و شیرینی که خستگی را از تنمون در آورد . صبح به رستوران هتل رفتیم و صبحانه ی مفصلی خوردیم ، در فضای شیک و تمیز با دکوراسیونی جالب …من یک نان به شکل گل برداشتم  که یادگاری از این رستوران به ایران ببرم و قصد داشتم که خشک کنم  و نگهش دارم . گارسون سر میز آمد و گفت   :ببخشید این برای مصرف نیست . برای دکوره ! و من هم دست و پا شکسته با کمی کمک از ماندانا که انگلیسیش خوب بود . گفتم : دوست دارم این رو یادگاری به کشورم ببرم . و خیلی جالب بود که رفت اجازه گرفت و با خوشحالی آمد گفت که می توانید ببرید . دوستم گفت چطور اینو میخوای ببری خورد میشه . ولی آوردم و الان که یکسال از این ماجرا میگذرد هنوز دارمش و هرکسی میاد خونمون میگه : اینو از کجا آوردی ؟
بعد از صبحانه  همراه با همسفران به گشت شهری رفتیم البته با پای پیاده . چون این قسمت از شهر بچز قایق ها  ، فقط پیاده می شد بری و دیگه از ماشین و سرو صداش خبری نبود . ما بعد از صبحانه رفتیم به اتاقمون و بعد برگشتیم و وقتی همراه شدیم با بقیه ، دوباره آقای میرزایی گفت: باز که دیر اومدین ! شما چکار می کنید؟ دیگه  کمی عصبانی شدم و تصمیم داشتم که یکبار دیگه بگه جوابشو بدم .ولی بعد از آشنایی با ایشون فهمیدم که خیلی آقای خوب و خونگرمی هستند و اخلاقشون این حالت بود که صمیمانه با هرکس مسائل را مطرح می کردند و از گفتن این چیزها قصدی نداشتند .

اولین گشت شهری ما در ونیز در روز دوم ورود همراه با همسفران و لیدر شروع شد . همینطور که پیاده می رفتیم در هر موردی لیدر توضیحاتی می دادند و افراد سوالهای خود را از ایشون می پرسیدند . حالا میریم روی توضیحاتی که ایشون دادند تا آنجایی که برداشت کردم و متوجه شدم به عرضتون میرسونم ( البته منظور کسانی هستند که این خاطرات را لطف می کنند و میخونند )
اولین توضیح را اطلاعاتش رو خودم یافتم که در مورده مارکوپولو هست و براتون میگم :مارکوپولو یک تاجر ونیزی بوده که در قرن سیزدهم میلادی می زیسته . و همراه پدر و عمویش که هر دو از تجار سرشناس ونیز بودند به تجارت پرداخت و همانطور که  خیلی ها می دانند به ایران هم سفر تجاری داشته  . سفر وی از سال ۱۲۷۰ شروع و به سال ۱۲۹۲ خاتمه یافت . و سفر این تاجر و جهانگرد الهام بخش عده ای شد که یکی از آنها کریستف کلمب  بود .سفر او ، چین ، ایران ،هند و ژاپن  و بعضی از کشورهای خاورمیانه را شامل می شد .هنگامی که سفر مارکو به پایان خود رسید و به ونیز برمی گشت . ایتالیا درگیر جنگ با جنوا بود ، و مارکو که فرماندهی یک کشتی را بعهده داشت ، در نزدیکی جزیره ای به نام کورچولا کشتی اش توقیف شد . و خودش اسیر گردید . وقتی در سال ۱۲۹۹ از زندان آزاد شد ، به سرزمین پدری اش ونیز بازگشت .در آنجا عمو و پدرش خانه ای بزرگ در بخش مرکزی شهر به  نام ، ( کنتر- د - سنجیوانی کریسوستومو ) برای خود فراهم کرده بودند .


از این تاریخ  مارکوپولو کاروان های تجاری عازم سفر می کرد . ولی خود از ونیز دیگر خارج نشد . در سال ۱۳۰۰ ازدواج کرد و حاصل ازدواج او ۳ دختر بود . مارکوپولو در زمان اسارتش در زندان برای هم سلولیش ( روستیکلو داپیزا ) سفرهایش را تعریف کرد و این یار زندان گفته های او را مکتوب کرد . و اینک ما به نام سفرهای مارکوپولو می شناسیم . در همان زمان  روسای زندان به بازجویی از او می پرداختند . و حرفهای او را دروغ و ساخته ی تخیلات او می دانستند . آنها باور نمی کردند که سرزمین هایی با تفاوت و شکلهای گوناگون در اقصی نقاط زمین وجود دارد که شکل تمدن آنها با ونیز فرق داشته است . و به همین دلیل او را خیال پرداز و دروغگو می دانستند . ولی هم سلولی مارکو به حرف های او ایمان داشت و همین باعث شد که برای همیشه سفر او را ثبت و جاودانه کند .  آرامگاه مارکوپولو  در کلیسای سن لورنزو در ایتالیا قرار دارد .
توضیحات لیدر : ونیز از قرن پنجم به بعد ساخته شده و از جزیره های متعددی تشکیل شده که این جزایر را با قطعات چوب قیر اندود شده بهم وصل کرده اند . و بناها آنچنان محکم ساخته شده که قرن ها دوام آورده وتنها  درون آنها هست که بازسازی می شود …

اولین بازدید از میدان سن مارکو بود این همان میدان مستطیل شکل بود که روز قبل به آنجا رفته بودیم . در این میدان داد و ستد انجام می شده و حکم بازار را داشته  سن مارکو اسم یک فرد مقدس بوده که سن ،علامت تقدس و یا احترام به این شخص است و در واقع اسمش مارک یا همان مارکو به لهجه ی ونیزی هستش . علامت سن مارکو شیر بالدار است که هرجا شیر بالدار را ببینیم ،میدانیم که این سمبل سن مارکو می باشد . در زمان های گذشته از افراد مقدس مثل ایران که امامزاده دارد بصورتی برای حفظ اصالت خود استفاده می کردند . بنابراین بقایای جسد سن مارکو را دو برادرکه تاجر ونیزی بودند به این مکان و کلیسا منتقل می کنند تا نشانه ی تقدس این مکان باشد . سن مارکو کسی بوده که انجیل درس می داده و در الکساندریا ی مصر کشته می شود . و این دو برادر تصمیم می گیرند بصورت قاچاق بقایای اورا به  این میدان منتقل بکنند . به این صورت که بقایای او را درسبدهای توری که روی آن گوشت خوک بوده  قرار دادند . و همین باعث شد که مشخص نشود و از دید مامورین گمرک یا هرکس دیگری مخفی بماند و به این صورت کارشان را انجام دادند .

کلیسا یا همان باسیلیکا بصورت مثلثی شکل است و دیدنش مجانی بود ولی تا ساعتی مشخص ، می شد این محل را دید . یکی دیگه از این بناها برج ناقوس بود که ارتفاع آن ۵۰ متر و ساخته ی قرن ۱۶میلادی است که اول با چوب ساخته می شود بعد با آجر بازسازی می شود وسال ۱۹۰۰ با زلزله از بین می رود و دوباره ساخته می شود. چیزی که در اینجا مهم است . ۵ ناقوس می باشد که برای مراسم های مختلف بصدا در می آید و مردم را  خبر می کند و این زنگها یا ناقوسها صدایش تا دوردستها می پیچد و از صدای آن همشهری ها می فهمند که اتفاقی افتاده .گالیله اولین تلسکوپ خود را در این مکان (برج ناقوس ) امتحان کرد .


وقتی ناپلئون ایتالیا را گرفت این میدان را بصورت قرینه در آورد که باعث زیبایی این میدان شد . یک ساعت بزرگ وزیبا در این مکان قرار داشت که توضیحش این بود که این دو کار انجام می دهد یکی ساعت و دیگری ماه را نشان می داد .بدین صورت که ساعت که زمان روز و شب را نشان میداد و عقربه های دیگر روی علامت ماه ها  بود مثل  بز ، گاو ، دوپیکر ، خرچنگ و غیره و وقتی
روی علامت ماه بود میدانستند که مثلا فروردین است . و سر هرساعت هم زنگ آن بصدا در می آمد . یک ناقوس بزرگ که آنجا بود از دو مجسمه تشکیل شده بود که این ناقوس را با کوبیدن چکش بصدا در می آوردند . و یکی از اینها جوان و دیگری پیر بود و گفته شد که این ها گذر عمر را نشان می دهند  . از جوانی به پیری  ! یعنی زمان گذراست .

یک مجسمه ی دیگر در این میدان قرار داشت که از سن تئودور بود این هم مشخص بود که مقدس بوده چون اول اسمش لقب سن داشت . با نیزه و سپری روی موجودی مثل اژدها یا سوسمار مانندی ایستاده بود . مرا یاد مجسمه ی میدان حر در تهران که قبلا به نام میدان باغشاه معروف بود ، انداخت . اون مجسمه هم یک چنین حالتی را داشت . یک مکان دیگر قصر دوکال بود (دوج)  که از بیرون ایدر به ما نشان داد و درون آن را خودمون باید می رفتیم و می دیدیم . ستون هایی این میدان داشت که دو تا از این ستون ها برنگ قرمز مشخص شده بود که گفته شد این دوستون محل اعدام افراد بوده و بخاطر این قرمز نشان داده شده . و دیگه اینکه چهار تا اسب برنز بود که  گفته شد خیلی بهش افتخار می کنند . و مال زمانی بود که به قسطنطنیه حمله کردند و این اسبهای برنزی  را به غنیمت آوردند و دراینجا نصب کردند ، که خاطره پیروزیشان باشد .
میدان کوچکتر سن مارکو ، که قصر دوکال را باید از آنجا می رفتیم و می دیدیم کنار گراند کانال ونیز بود که ونیز را به دو قسمت تقسیم می کند و راه آبی است .  گفته شد : پل حسرت یا پل آه گفته میشده  ، چون وقتی کسی را محکوم به می کردند آخرین جایی بوده که  او می دیده و از اینجا منظره ی ونیز را می دیده و بعد کشته می شده .
در اینجا لیدر گفت که گوندله ها صدو پنجاه یورو می گیرند و شش نفره هست و میشه که منظره های اطراف را روی آب دید و گردشی روی آب داشته باشیم .  بدلیل اینکه خیلی جاها را باید میدیدیم .و همه ی آنها صف داشتند و وقت زیاد نداشتیم از این امتیاز صرفنظر کردیم  ، ولی به دلم موند که این گوندلو یا کوندله ها را سوار نشدم خصوصا اگر کسی هم برامون آواز میخوند خیلی با حسوحال می شد . دیگه اینجا بعد از توضیحات از بقیه جدا شدیم و من و پروین و چند نفری اول رفتیم باسیلیکا یا همان کلیسا را که بسیار زیبا هم بود و تنها جایی بود که ورودیه اش مجانی بود ، را دیدیم .جای بسیار زیبا پر از نقاشی و کنده کاری و مجسمه و در یک قسمتی هم گروه کر با ارگ نیایش اجرا می کردند برای من جالب بود و در اینجا هم مثل تمام مکان های مذهبی شمع بسیار مقدس بودشمعهای روشن محوطه را روحانی تر می کرد .

در اینجا چیزی را در مورد شمع برایتان می گم که به تازگی بهم گفته شده . شمع در همه جا و همه ادیان مقدس هستش . شمع از چهار عنصر اصلی آب خاک آتش ، باد درست شده . و این عناصر باهم باعث میشود که انرژی انسان و شمع یکی شود و این انرژی دعا و نیایش را بصورت مثبت انعکاس می دهد و بازگشت خیرو خوبی دارد. شمع از موم و نخ درست شده . و در این موم  هم آب هست و هم خاک که موم و نخ از نباتات که از خاک تغذیه می کنند درست شده و شعله ی آتش و در نتیجه هوا یا باد که این شعله را نگه می دارد . برای من این مطلب بسیار جالب بود خواستم شما خوانندگان این متون هم بدانید .

بعد از تماشای کلیسای زیبای ونیز به صف قصر دوکا ل یا دوج پیوستیم . صف طولانی ولی منظم  ، تا نوبتمون بشه  به اطراف و مردم نگاه می کردم و چیزی که به نظرم اومد این بود که اکثر افراد توریست با کفشها و لباسهای روشن و خنک و بسیار ساده و راحت در رفت و آمد بودند . این افراد از نقاط اروپایی بیشتر و آسیایی کمتر در اینجا بودند.بعضی ها هم  هد فونی داشتند که  توضیحات را از این طریق دریافت میکردند . قصر واقعا زیبا و معماری آن گویای همه فن حریف بودن این افراد سازنده بود . در طبقات بالا از روزنه های مستطیل شکل  می توانستیم منظره ی زیبایی از آبهای ونیز  همراه با قایقها و گوندولوها ببینیم  . نسیمی خنک  مانند کولر به اندرون می آمد . بعضی جاها سکوهای فرورفته یا هما ن طاقچه قرار داشت که مشخص بود جایگاه مشعل ها بوده  . زیبایی این مکان را نمیتوان وصف کرد . باید حتما دید .

بعد از قصر دو کال که دو ساعتی بازدیدش طول کشید . خسته شدیم و تصمیم گرفتیم  دیگه فقط گشت بزنیم و به هتل برگردیم . که برگشتیم و باز نگاه به اطراف و ابنیه و مغازه ها  تا به سمت هتل رفتیم . به ما گفته شده بود که ونیز از فلورانس و رم اجناس گرانتر هستند . و فقط چند چیز کوچک برای یادگاری از اینجا تهیه کردیم .بعدازظهر طبق قرارمون با لیدر یک تور مجانی ، بازدید از جزایر شیشه سازی داشتیم  . که با دو تا قایق به این مکان رفتیم . خوب ،  قایق سواری بسیار جالب بود روی این آبهای نیلگون و زیبا من بخاطر گرما و دیدن مناظر به بیرون کابین آمدم و مشغول فیلمبرداری و عکس هم شدم .

لیدر در این قایق همراه ما بود و در بازگشت همراه قایق دیگر و در اینجا برامون آوازی خواند و خواست  هرکس که دوست دارد همراهی کند . این ترانه ای که خواند چون چند جا دیگه هم تکرار شد برای من خاطره انگیز شد  . میدونید کدوم ترانه ؟ ترانه ای از ایرج خواننده : من یک پرنده م آرزو دارم تو باغم باشی . من یک خونه ی تنگ و تاریکم کاشکی تو بیای چراغم باشی . البته نمیدونم درست نوشتم متنش را یا نه . بهرحال یک خانمی هم آوازی از شکیلا خواند . که بسیار لطیف و زیبا اجرا کرد اسم این خانم نازی بود . وباید بگم خانم همون آقایی بودند که موهاشو از ته زده بود و من ازش انرژی منفی میگرفتم . ولی حالا دیگه فهمیدم که خانواده ی گرمی هستند . و بسیار باهم مانوس شدیم . اینه که نباید از قبل قضاوت کرد ! .

به جزیره رسیدیم و از کارخانه ی شیشه سازی بازدید کردیم . در محل ساخت برای ما توضیحاتی در مورد مواد اولیه و ساخت شیشه  و درجه حرارت دادند و لیدر ترجمه می کرد . بسیار جالب بود . و فردی که این مجسمه یا گلدان های شیشه ای را میساخت خیلی ماهرانه  و بسرعت این کار را انجام می داد و باعث شگفتی همه ی ما شد . بهرحال زمانی که چیزی را میخریم فکر نمیکنیم که به چه صورت و مهارتی ساخته شده اند .  بعد از تماشای این مکان و مهارت ، به نمایشگاهشان ما را بردند و این محصولاتشون برای فروش بود بسیار زیبا  و گران  . آنقدر گران که هیچکس هیچ چیزی نخرید . دیگه با ارزش پول ملی ما هرچه را می بینی نمیتوانی بخری . و مثل اینکه از خرید نکردن ما  کمی ناراحت شدن چون هزینه ی این قایق ها را آنها داده بودند .
بهرحال برگشتیم و هرکسی به هرجایی که دلش خواست رفت  و گشت زد .
امشب سفر ونیز به پایان می رسید و باید از این شهر زیبا به فلورانس می رفتیم . به هتل که رسیدیم  .دوش گرفتیم و شام خوردیم و وسایل هامون را جمع کردیم  . تا  فردا آماده باشیم .چیزی را که اکنون در مورد ونیز میدانم ، اینست که شهر گرانی ست  و شیشه سازی یا همان کریستالش معروفه  ، نقابهای بالماسکه و لباسهایش همه جا را پر کرده بود.  و جشنواره ای دارند که وقتی  برگزار میشه ، افراد با لباسهای بالماسکه و نقاب در میدان سن مارکو حضور پیدا می کنند و رقص ها و رژه هایی با این لباسها انجام می دهند که بسیار مناظر زیبایی را به نمایش میگذارند . و اینکه متفاوت بودنش با هر شهر دیگر که از کانال ها و جزایر بهم پیوسته درست شده که مناظرش منحصر بفرد هستش و جایی دیگر این مناظر را تجربه نمی کنید .

صبح روز سوم سفر …پادوا

اتاق ها را تخلیه کردیم و دوباره با قایق به سمت همانجایی که اول آمده بودیم میدان پیزا - د - روما ، رفتیم . همان اتوبوسی که با آن از فرودگاه آمدیم به این میدان . همان اتوبوس و همان راننده بود . بارها را راننده گرفت و جابجا کرد . و سوار شدیم .تو اتوبوس لیدر صحبت کرد و اطلاعاتی در مورد فلورانس و تاریخچه  و هنرمندانش داد . و قرار شد بین ونیز و فلورانس در شهر پادوآ ، توقف داشته باشیم و عکس بگیریم و بازدیدی مختصر داشته باشیم . بین راه ترانه ای خوانده شد . کمی بگو و بخند و گوش کردن به آهنگی از یانی … رسیدیم به شهر پادوآ . و گفته شد که ورودیه داره که البته خودشون پرداخت می کردند .حدود  ۴۵ دقیقه گشت زدیم . در این شهر از دور کلیسای بزرگ و زیبایی پیدا بود و یک پارک وسط خیابان بود مثل میدانگاهی  ، و آب و فواره و مجسمه و سرسبزی داشت . کمی عکس و فیلم گرفتم  و به توصیه ی لیدر میوه خریدیم البته مقدار کم .  این میوه فروشی ها  حالت سیار داشتند که در یک گوشه ی میدان استقرار یافته بودند و خیلی چیدمان زیبایی داشت این میوه ها و خیلی خوشگل بودند .بعد از تمام شدن مهلت داده شده … به اتوبوس برگشتیم .
فلورانس مرکز استان توسکانی است . و هنرمندان معروفی در این شهر زندگی می کردند از جمله . میکل آنژ و لئوناردو داوینچی  ، دو نابغه ی هنر آن زمان که هنوز آثارشان وجود دارد و به نمایش گذاشته شده اند .


گفته های لیدر: رنسانس به معنی تولد دوباره هنر است . دانته شخصی بوده مثل فردوسی ما که زبان امروزی ایتالیایی را بنیان نهاد و اثر معروفش کمدی الهی است و مفبره اش در فلورانس هستش یکل آنژ نقاش و معمار و مجسمه تراش بوده که در فلورانس زندگی کرده و به خاک سپرده شده است . مقبره میکل آنژ و ماکیاولی در کلیسای سنتا کروچه واقع است . مجسمه ی داوود یا دیوید یکی از شاهکارهای معروف میکل آنژ است  . که در موزه ی هنر یا گالری آکادمیا  قرار داده شده . ماکیاولی معروفترین اندیشه اش این بود که هدف وسیله را توجیه می کند . خالق تابلوی لبخند ژوکوند یا مونالیزا لئوناردو داوینچی بوده .که  یکی از دانشمندان و نقاشان و  معماران عهد میکل آنژ بوده و به نوعی رقیب یکدیگر بودند . از این هنرمندان نقاشیهای دیواری و سقفی زیبایی به یادگار مانده است . و دیگر اینکه ایتالیا سومین قدرت صنعتی اروپاست اول آلمان دوم فرانسه و سوم ایتالیا . یکی دیگه از صحبت های لیدر این بود که ساختمان سانتا ماریا دل فیوره  یکی از دیدنی های فلورانس هست ۲۵۰ سال طول کشیده  تا این بنا ساخته و تکمیل بشه . برج سفیدی در آنجا هست که به نام برج ناقوس گفته میشه  . یک دیدنی دیگر قصر بکیو ( و کیو ) هست  . و در بازدیدها قرارشد برایمان توضیحات  بیشتری  بدهند .. ( این چکیده حرفهای لیدر بود )

منظره های بین شهری بسیار زیبا بودهوا تمیز . آسمان آبی . مزارع آفتابگردان و غیره  نگاره ی طبیعت زیبای این کشور را  جلوی دیدمو گذاشته بود . به هتل نزدیک که شدیم از روی  پلی رد شدیم که روی رودخانه ای زده شده بود و منظره زیبایی داشت .

فلورانس

وبقول یکی از همسفران …اینم زاینده رود فلورانس ! .به هتل رسیدیم . هتل پلازا . هتل جای بسیار قشنگی واقع شده بود ! روبرویش رودخانه و سبزه ها قرارداشت . به مرکز دیدنی های فلورانس هم نزدیک بود . اتاق ها را تحویل گرفتیم  ، بعد از خستگی در کردن . دوش گرفتیم و آماده شدیم با ماندانا رفتیم بیرون …پیاده رفتیم تا به یک میدانگاهی رسیدیم که اطراف این میدان صندلی  و میزهایی برای نشستن و نوشیدن و خوردن گذاشته بودن که با چترهای تزئینی سایبانی زیبا شده بود ، و طبق معمول  اینجا  ، بازهم موزیسین ها بودند و برنامه اجرا می کردند . بعد از مدتی نشستن و صحبت و عکس گرفتن با مجسمه ها برگشنیم و شام پیتزایی به اتفاق پروین و مانداناخوردیم و  گردش کنان به هتل رسیدیم کمی توی لابی هتل نشستیم و بعضی از دوستان را دیدیم و بالاخره رفتن به اتاق و خوابیدن و منتظر فردا بودن …!

صبح بعد از آماده شدن برای صبحانه به رستوران هتل رفتیم . با همسفران که در رستوران بودند سلام و علیک و صبح بخیر گفتیم و بعداز صرف صبحانه با گروهمون برای دیدن مکانهای توریستی رفتیم . این بازدید کلا بخاطر نزدیکی هتل پیاده انجام شد .
توضیحات لیدر :  ایتالیا سبک هنرش را از یونان گرفته ولی هنر خودشونو هم در این مواردی که از یونان گرفته شده القا کردند ، که کمی متفاوت شده . بزرگترین و معروفترین خاندان آن زمان در فلورانس ، خانواده ی مدیچی بودند  ، اینها تا سه قرن قدرت را در دست داشتند و هنر ایتالیا مدیون این خانواده است . ایتالیایی های قرن پانزده  ، از خدمات خوب این خاندان در این شهر و استان بهره بردند . قرون وسطی دوران وحشی گری و بربریت بوده و این خاندان در عصر رنسانس فرهنگ خوبی عرضه کردند . مدیچی ها بانکدار بودند و به مردم وام می دادند و از کارهای هنری هنرمندان حمایت میکردند و درزمان این خاندان معماری و هنر به اوج خود رسید . و هنرمندان معروفی مانند میکل آنژ و لئوناردو داوینچی و بوتچلی و … رشد کردند و آثار و ابنیه فراوانی از خود بجا گذاشتن .
مقبره میکل آنژ و ماکیاولی در فلورانس و لئوناردو داوینچی بدلایلی در فرانسه است . یکی از معروفترین اندیشه های ماکیاولی اینست : هدف وسیله را توجیه می کند .مجسمه ی داوود یا دیوید یکی از زیباترین مجسمه های ساخت ایتالیاست که یکی از معروفترین اثرهای میکل آنژ است که در سال ۱۹۹۹ میلادی یا ۲۰۰۰ میلادی به عنوان زیباترین مرد در دنیا شناخته شده . این کار باشکوه در گالری آکادمیا در شهر فلورانس قرار دارد .


برای دیدن تمام جاهایی که باید می دیدیم صف طویلی وجود داشت . و این صف ها و بازدیدها طولانی می شد و بدین ترتیب نمی شد همه را با این فرصت کمی که داشتیم ببینیم . این اماکن وقتی  به آن وارد می شدیم دیدنی های بیشماری داشت که هرکدام از این آثار باید با دقت دیده می شد معماری ساختمان ، نقاشی های دیواری یا بصورت تابلو ، مجسمه ها ،همه و همه عجیب هنرمندانه ساخته شده بودند . و بعضی جاها را که می شد فیلم بگیریم من مشغول فیلمبرداری می شدم تا این خاطرات را بوضوح داشته باشم . و همراه با فیلمبرداری ، لیدر هم توضیح می داد که اینها باعث شد که این سفرنامه  ، یا خاطرات  بهتر نوشته بشود .
در ضمن هوای فلورانس مثل ونیز مرطوب و شرجی نبود و هوای بهتری داشت . شهر بسیار تمیز و سبز بود و پر از توریستهای مختلف در ایتالیا توریستهای اروپایی بسیار بیشتر از توریستهای دیگر بود . مردم ایتالیا تا آنجایی که من دیدم ( البته در مدت کم ) بسیار خونگرم و مودب هستند پول رایج یورو هست و دلار را مغازه داران نمی پذیرفتند و این ارزش گذاشتن به ارز کشورشون هست .

قبل از آمدن به ایتالیا  به کشورهای ترکیه ، مالزی ، هندوستان ، دوبی  و عربستان رفته بودم خوب تمیزی را خیلی جاها می بینیم ولی در اروپا اصالت و زیبایی و قدمت حرف اول را میزنه هرچند ترکیه هم قسمتی ازآن اروپایی ست و جاهای زیبا و اصیل و باستانی داره ولی ایتالیایی ها فرهنگشون از ترکیه بهتره . من در ایتالیا سه شهر را فقط دیدم ولی مشت نمونه ی خروار است  و
حتما شهرهای دیگه اش هم همینطوره یکی دیگه ازچیزهایی که نظر منو خیلی جلب می کرد آسمان آبی و بعضی وقتها با تکه های ابر زیبا  که منظره ی بسیار جالبی را به نمایش میگذاشت، بود .

هرجا که می رفتیم بسیار شلوغ بود و گروهها با لیدرهاشون مشغول بازدید بودند . افرادی هم بودند که انفرادی آمده بودند یا همراه خانواده شان .اولین بازدید یکی از قدیمی ترین کلیساهای ایتالیا به نام سانتا کروچه ( کروچه مقدس ) بود که مقبره ی ماکیاولی و میکل آنژ در این کلیسا قرار داشت . این کلیسا سنگهایی برنگ سبز و صورتی داره ولی اینجا را از بیرون دیدیم همراه با همسفران و قرار شد که بعد از توضیحات هرکه خواست خودش به داخل برود و از نزدیک ببیند . ساخت این بنا قرن سیزدهم گفته شد ، و مجسمه دانته هم بیرون از این کلیسا قرار داشت .دانته مثل فردوسی ما پدر زبان ایتالیایی است . و زبان ایتالیایی را اصلاح و ابداع کرده است . اثر معروف دانته کمدی الهی است .  ساختمان قضایی فلورانس هم در این منطقه و محل قرار داشت . این ساختمان بسیار با ابهت بود . ( البته از بیرون نظاره کردیم ) این ساختمانها بلند و بصورت قلعه مانند بود  .

چیزی که باید بگم اینه که : لیدر ما خیلی تند راه می رفت وبا قدم های بلندی که برمی داشت ما باید بسرعت میرفتیم تا خودمون رو برسونیم و مطالب را بشنویم . در ضمن قد بلند بود ودفتری که در دست داشت بالا میگرفت و باعث می شد که زود توی این شلوغی ها پیداش کنیم .  به نظرم کارسختی باید باشد لیدر بودن . چون با افراد مختلف و ایده های مختلف باید هماهنگ باشد . و یکی از سختی های این کار همینه که نمیشه همه را راضی نگه داشت و همه به نوعی از لیدر توقع دارند که نیازهای تور را برآورده کند  . و همه را راضی نگه دارد .

شخص اول خاندان مدیچی ، کوزیموی اول بنیان گذار این خاندان بود ه و در قرن شانزدهم  می زیسته  . معمار ساختمان قضایی و سانتا دلفیوره ، آرنولفو دی کامبیو می باشد .فرم ساختمان بالایش مثل رخ شطرنج  کنگره دار بود . خاندان مدیچی اینجا زندگی می کردند و بعد به قصر پیتی نقل مکان کردند. یکی دیگر از شاهکارهای این میدان و محل مجسمه ی نپتون خدای اقیانوسها بود که سازنده این اثر آقایی به نام امانتی بوده است ، و در قرن شانزدهم ساخته شده . فردی که باعث کنار رفتن خاندان مدیچی شد یک فرد مذهبی بوده که باعث شده که کتابها ی شعر و هنر و تاریخی را سوزاندند و بخاطر ظلم و محدودیتهایی که بوجود آمد . هشت سال بعد خودش را در این میدان اعدام کردن.

بدل مجسمه ی داوود در این محل در بیرون از ساختمانها قرار داشت . و اصل مجسمه در گالری هنر  یا آکادمیا گالری قرار دارد . توضیحات لیدر در مورد مجسمه ی اصل داوود این بود که  این تندیس از یک بلوک مرمر یک تکه که شش متر ارتفاع داشته ساخته شده و بعد از تراش خوردن به پنج مترو هفده سانتی متررسید . و شش تن وزن این سنگ مرمر بوده و هست. در این منطقه مجسمه های زیادی بود که هرکدام معنا و مفهومی داشت . در اینجا یک کاخ سه طبقه بود که گفته شد کلی مجسمه و نقاشی در آن قراردارد . ولی ما وقت نکردیم  این شاهکارها رو ببینیم .مجسمه ی شیری در اینجا بود که منو یاد مجسمه ی شیر هخامنشی می انداخت بازاری که بعد از بازدید از این ابنیه رفتیم بازار قصابها بوده در قدیم که حالا به نیو مارکت تبدیل شده ( بازار جدید ) و کلی مغازه ها حتی مارکدارها در اینجا بود که فصل حراجی هم بود و قیمتها پایین آمده بود . و توانستیم خریدی هم بکنیم و یک کمی خیالمون از این جهت که دست خالی نریم راحت شد ! . فکر می کنم این بازار قصابها مال قرن هفدهم بوده ولی مطمئن نیستم … این محله مرا یاد خیابان جمهوری می انداخت ! در آخر این خیابان پل وکیو قرار داشت .

ما بعد از توضیحات لیدر ، به صف بازدید از ساختمان سانتا ماریا دل فیوره پیوستیم که صف طولانی داشت . گفتند که برج این مکان ۴۶۳ پله داره تا به بالای برج برسیم . وقتی از پله ها ی سنگی بالا می رفتم ، یاد فیلم های اروپایی که به سبک قدیمی شون هست می افتادم . و آنها را در رفت و آمد همراه با مشعل و لباسهای بلند زنها احساس می کردم  و فکر می کردم در این مکان چه اتفاقهایی افتاده و ظلم هایی که شده و دسیسه ها … چون در فیلم ها چه مذهبی چه اجتماعی این بصورت فاجعه نشان داده شده ، که قدرت طلب ها هرکاری از دستشون بر می آمد انجام می دادند . و کلا به این فکر می کردم که این بناها به این عظمت و زیبایی باعث رنج کسانی می شده که اینها را می ساختند و فقط ممکنه کارهای هنری مثل مجسمه و نقاشی با عشق و علاقه انجام می شده ! ولی ساخت بناهایی به این عظمت رنج کارگرانش را به همراه دارد . در نهایت انرژی مثبتی نمیتواند داشته باشد . فقط و فقط برای دوستداران تاریخ و فرهنگ های قدیم جالب است . نه اینکه برای من جذابیتی نداشته باشه ولی این فکر که آزار مردم در ساخت این بناها بوده دلچسب نیست . مثلا دیوار چین به این عظمت چقدر کارگرانی که سر ساختن این دیوار شکنجه شدند یا مرده اند و این طور که میگن وقتی کسی می مرده  ، لای دیوارها گذاشته می شده و همانجا قبر آنها می شده . بنابراین این عظمت را نمی توان دوست داشت .! فقط باعث تعجب من میشه که چطوری این ها را می ساختند ولی نمی خواستند فکری برای همزیستی مسالمت آمیز و صلح طلبانه داشته باشند . تمام افکار سیاسیون و قدرتمندان در این دایره می چرخد که قدرت خود را حفظ کنند و هیچکس برای صلح فکر نمی کند مگر اینکه به نفعش باشد یا در جنگ شکست میخورد . فقط باید فکرکرد، که برنده برنده باشد و همه به هم کمک کنند تا جهان به وحدت برسد و فقط در این صورت است که همه برنده میشوند ..

حتی اگر یک بازنده وجود داشته باشد . جهان به وحدت کلمه نمی رسد و عضو ناقص مثل سرطان میشه و کره زمین که مادر ماست در رنج خواهد بود و آدمها که سلولهای این کره ی خاکی هستند باید سلامت باشند تا کارهای همه بخوبی پیش برود همین است که سعدی می گوید : بنی آدم از اعضای یک پیکرند ، که در آفرینش زیک گوهرند ، چو عضوی بدرد آید از روزگار ، دگر عضوها را نماند قرار، تو کز از محنت دیگران بی غمی ، نشاید که نامت نهند آدمی !!!! پر معنا تر از این شعر وجود ندارد .

بهرحال بگذریم از این مطلب … همینطور که از پله ها بالا می رفتیم به طبقاتی که میرسیدیم دور تا دور حالت تراس مانند داشت که پایین یا بالا پیدا بود پایین سالن بزرگی بود که ،کلیسا بود و زیبایی های کف و دیوار و محراب به نمایش گذاشته شده بود . و بالا را که می دیدیم سقف گنبدی شکل که پر از نقاشی های زیبا که از افراد مختلف بود که بهشت و جهنم را نشان می داد
عذاب کردن گناهکارها … یا فرشته های عریان بالدار ! گوشه های این نقاشی ها هم طوری کار شده بود که واقعا احساس می کردی مجسمه هستند تا نقاشی به نظر برجسته می آمدند .
بعد از دیدن این قسمت دوباره از پله ها ی پیچ دار و بلند بالا رفتیم نفسمون میگرفت . دوستم حدودا بعداز دویست پله گفت من نمیام خسته شدم منم  چون دلم میخواست تا بالا بروم و برج را ببینم ازش خواستم منتظر من بماند و استراحت کند . خودم به تنهایی ادامه دادم  ، همینطور که بالا می رفتم راه پله ها باریکتر می شد و کسانی که از روبرو می آمدند باید یا من می ایستادم یا آنها ،تا بشه از کنار هم رد شویم . بهرسختی و خستگی که بود به بالا رسیدم . باد می آمد برج تکان می خورد و من کمی از ارتفاع می ترسم و سعی می کردم که کنار برج باشم و به قسمت تراس مانند نروم . دور این برج دوربین هایی نصب شده بود که سکه می انداختیم و مناظر فلورانس زیبا را از بالا می دیدیم . هوا عالی و منظره ها بسیار جذاب … حس آرامش خاصی می کردم چند تایی عکس و فیلم گرفتم نیمکت هایی بود که روی یکی از آنها نشستم  و کمی چشمهام رابستم و افکارم را از مشغله های فکری رها کردم ، بسیار حس خوبی بود . بعد از یکربعی دوستم آمد ! گفت دلش می خواسته هرطور شده بیاد و خیلی خوب شد حیف بود جایی به این زیبایی را نبیند .
بهرحال بعد از ساعتی به پایین برگشتیم پایین رفتن خوب معلومه راحت تر و سریعتر انجام میشه  . به پایین که رسیدم همان سالن یعنی محوطه کلیسای سانتا ماریا دل فیوره را دیدیم که آن هم زیبایی خاص خودش را داشت . عکسها و فیلم هایی که از این مکان و منظره ی بالای برج گرفتم بسیار زیبا ست ولی دیدن و لمس کردن این زیبایی چیز دیگریست .
بیرون که آمدیم رفتیم بستنی فروشی نشستیم و بستنی خوردیم خیلی خوشمزه بود دیگه همه جا معروفه بستنی ایتالیایی .! بعد از بستنی خوردن و استراحت راه افتادیم . بین راه مجسمه هایی از آدم ها دیدیم که افراد خودشون رو به شکل مجسمه در آورده بودند و با پول انداختن در ظرفشون به حرکت در می آمدند و حالت عروسکی داشتند و بسیار جالب بود ، در مالزی هم چند تا از این افراد را دیده بودم ولی در ایتالیا به شکل زیباتر و متنوع تر وجود داشت .

بعد از این دیدارها و چند خرید به هتل رفتیم . قرار شده بود برای بعدازظهر همراه لیدر و همسفران به میدان میکل آنچلو برویم .
همراه مسافران و لیدر با اتوبوس گشتمان به میدان میکل آنجلو رفتیم . خیلی جای قشنگی بود در وسط این میدان باز مجسمه ی داوود بود که لیدر گفت این سومین کپی از این مجسمه هستش . هوا عالی  و دور این میدان افراد یا نشسته بودند یا در حال راه رفتن و موزیسین هایی بودند که دو تایی یا حتی تکی می نواختند و طبق معمول دست فروشانی که اجناس را می فروختند اینطور که من دیدم دست فروشها مهاجران بودند و خود ایتالیایی ها دست فروش نبودند . منظره ی رودخانه فلورانس و شهر از این قسمت که تپه مانند بود پیدا بود . یاد بام تهران توچال افتادم … 

روز لذت بخشی بود و بسیار از بودن در این مکان یعنی میدان میکل آنجلو لذت بردم . این حتما یکی از سلیقه های لیدرمون بوده . فکر میکنم گشت شهری یا گشتهای اختیاری را لیدر تنظیم می کنه و بنا به تجربه و سلیقه ی خودش این ها را برگزار میکنه که باید ازلیدر تشکر کنم . در ضن لیدر ما در این سفر بسیار خوش سفر و خوش اخلاق بود و صبور این عقیده من است بقیه را نمی دانم .

پیزا

روز بعد قرار شد به شهر پیزا برویم . این تور اختیاری بود و باید میخریدیم و هر کسی دلش می خواست میرفت . خانواده ی چهارنفری که همراه مابودند نیامدند من هم میخواستم نروم ولی اصرار همسفران و خصوصا دوستم باعث شد که همراه شوم . البته نه اینکه نخواهم بروم ، برای اینکه فردای آنروز باید به رم می رفتیم و من هنوز نرسیده بودم گالریا آکادمی را ببینم  . مجسمه اصل داوود کار میکل آنژ در آنجا قرار داشت ، و من که کتاب رنج و سرمستی را قبلا خوانده بودم و داستان زندگی میکل آنژ بود ، و تحت تاثیر این کتاب قرار گرفته بودم و حتی داستان ساختن مجسمه ی داوود … ! برام خیلی جالب بود که این اثر را از نزدیک ببینم . در مورده این کتاب باید بگم که میکل آنژ هم دوره ی لئوناردو داوینچی بوده که خود داوینچی یکی از نبوغ زمانه ی خویش است ! و رقابتی بین او و میکل  آنژ بوده و دیگر اینکه میکل آنژ بخاطر آناتومی بدن انسان که بسیار شگفت انگیز است . تصمیم می گیرد که در خفا و شب به گورستان برود و بدن متوفا را بردارد و ببرد تشریح کند و این باعث شد که به تمام اشکال ماهیچه ها و استخوانها تسلط پیدا کند و این باعث نبوغ در کارش شد . نقاشی های زیادی انجام داد ولی عشق و علاقه اش به تندیس سازی معطوف گشت و بیشترین کارهایش ساخت تندیس بود . در ضمن معماری هم می دانست و انجام می داد . مجسمه ی داوود را به سفارش کسی از روی پسری زیبا خلق کرد .

در آن زمان اشراف برای ویلاهایشان و قصرهایشان سفارش مجسمه و نقاشی می دادند. و این حکم نشان دادن شخصیت و ثروتمندی آنها را داشت . و همین باعث شده بود که هنرمندان زیادی در این دوره به وجود بیایند .توضیحات لیدر در اتوبوس بدین شرح بود :
زمانی که این بنا ساخته می شد معمار این بنا محاسبه نکرد که این محل خاک نرمی دارد و برای فونداسیون این برج تنها سه متر در نظر گرفته بود . بنابراین همان موقع که برج ساخته می شد این بنا شروع به کج شدن کرد . و جنگهایی بعدا شد که این خود باعث این بود که این بنا به حال خود رها شود و صد سال طول کشید و دیگه برج در حال افتادن بود که تصمیم گرفته شد که بهش رسیدگی شود و ساخت آن ادامه پیدا کند . این در قرن ۱۹ اتفاق افتاد .  طبقه دوم که ساخته شد برج نشست کرد  ، و پیزا درگیر جنگ شد این حدود قرن ۱۲ و ۱۳ بود. بنابراین ساخت برج عقب افتاد…


و بعد لیدر از همسفران خواست که خودشون را معرفی کنند و در صورت امکان سن و شغل خود را بگویند و نحوه ی آشنایی با همسرشان را تعریف کنند . خوب این باعث شد جو خوبی برقرار شود یکی یکی افراد خودشون را معرفی کردند . در این سفر یک پزشک طب فیزیکی همراه با همسرش  و اینکه فامیل بودند و سنتی ازدواج کرده بودند … و یک خانواده سه نفری همراه  دخترشان بودند . این ها هم از دانشگاه باهم آشنا شده بودند و ظاهرا آقا اول عاشق خانم شده بود و خیلی تلاش برای ازدواج با این خانم کرده بود و یک دختر حدود ۱۶ سال داشتند . یک خانواده ی سه  نفری دیگرهم بودند که یک دختر حدود ۱۰ سال داشتند . نحوه ی ازدواج آنها یادم نیست . و خود من که همسرم دارای انتشارات کتب دانشگاهی مهندسی و نحوه ازدواج ما هم معرفی به هم و درنتیجه خواستگاری و ازدواج و دو پسر نتیجه ی این ازدواج … و دوستم که با همکارش ازدواج کرده بود و این همکار بسیار تلاش کرده بود که این ازدواج صورت بگیرد و بقولی خانم را رام خودش کرد . و یک خانمی که تنها آمده بود و زبان انگلیس را  فوق العاده خوب  صحبت می کرد ، با شوهرش در آمریکا و در دانشگاه آشنا شده بودند و حاصل ازدواجش یک دختر بزرگ که نوه ای هم  داشتند . خانواده ی چهار نفری دیگری داشتیم که نیامدن به شهر پیزا بعدا از آنها پرسیده شد و آشنایی آنها هم به این صورت بود که آنها هم با عشق ازدواج کرده بودند و آقا کارگردان تلویزیونی بود و خانمش خواهر یک مجری تلویزیونی و یک پسر حدود ۱۶ و یک دختر حدود۹ سال داشتند . یک خانم پرستار و یک آقای دیگری هم که در این جا خود را معرفی کردند دو پسر و عروس داشتند و نحوه ی آشنایی آنها را یادم نیست ولی خیلی زن و شوهر گرم و صمیمی باهم بودند . دو خانم دیگر بودند که باهم همکار بودند و پرستار و ازدواج نکرده بودند . یک آقایی هم با پسر ۲۳ ساله اش بود که خیلی خونگرم و جهان دیده بود . و اهل شیراز بود . یک آقای دکترهم  همراه با همسرش بودند که همسرشون بازنشسته ی بانک مرکزی بودند .تمام همسفران باشخصیت و همراه بودند و خاطره ی خوبی از خود بجا گذاشتند .

بعد خود لیدر با صدای گرمش یکی از ترانه های ایرج را خواند و بعد ابی  ، که این ترانه ها هم خاطره ای شد یکیش پرنده ی ایرج بود : من یه پرنده م آرزو دارم تو باغم باشی ….. و از ابی : بیا بریم اونجا که شباش ، بوی تو داره تو هواش ،  …و دیگه اینکه  سه نفر هم ترانه ای خواندند و محیط خانوادگی و گرمی بوجود آمد .
مناظر بین راه هم بسیار زیبا و بقولی بیداد می کرد . مزارع آفتابگردان . با گلهای زرد و گستره ی سبز، بسیارقشنگ و دیدنی بود . بهرحال به شهر پیزا رسیدیم و برج معروف را از نزدیک دیدیم و همینطور کلیسا و ابنیه ی دیگری که بسیار معماری زیبایی داشتند ! و عکس گرفتن های متعدد و بعد از حدود سه ساعتی برگشتیم . خود مسیری که از اتوبوس تا محله برج رفتیم بسیار سرسبز و زیبا بود . خانه ها هم مثل ویلاهای شمال ایران خودمون درختها و گلهایی زیادی را به نمایش گذاشته بودند. در این سفر مثل خیلی از سفرها آنقدر باهم صمیمی شدیم که فکر میکردم وقتی برگردیم ایران همه همدیگر را مدام می بینیم . ولی فقط از این افراد ماندانا را دیدم که خانمی بود که تنها آمده بود . و با بقیه هم در فیسبوک یا تلفنی و اس ام اسی تماس دارم البته نه همشون اونهایی که شماره شون رو داشتم . ولی بهرحال حس نزدیکی و فامیلی باهاشون دارم . همه ی این همسفران و همینطور همسفران در سفرهای دیگر هم خاطره ای از زندگی کوتاه سفرهایم هستند. و شاید باور نکنید همشون رو دوست دارم و بهشون عشق می ورزم . و هیچ شخصی را فراموش نمی کنم مگر اینکه بعدها آلزایمر بگیرم .
یک خاطره دیگه که الان یادم آمد این بود که ، باران شدیدی به یکباره شروع به باریدن کرد . همه به درون کلیسا و بناهایی که می شد دیدن کرد ، رفتن و آنقدر شدید بود که در لحظه مثل موش آب کشیده می شدیم ( بطورمثال ) . و داخل کلیساها یا بناهایی که در آنجا بود به این صورت بودند که :همه شون کف سالن هاش بسیار طراحی های زیبایی با سنگ  مرمر یا سنگهای دیگر شده بود و ستون ها و دیوارها پر از کارهای کنده کاری و مجسمه ها و نقاشی های فراوان …! کلا جای خالی روی دیوار یاستون یا سقف پیدا نمی شد . و بسیار هنرمندانه و زیبا … حالا مفهوم معماری ایتالیایی را بهتر میفهمم . واقعا نمونه و بی نظیر ست ! .

وقتی برگشتیم به فلورانس به هتل که رفتیم ، ناهار خوردیم و دوش گرفتیم و استراحتی و دوباره شال و کلاه کردیم و به دیدن گالریا آکادمی رفتیم البته همراه با دوستم و دو خانم همسفر که پرستار بودند و درحال حاضر در فیسبوک یا تلفنی در تماس هستیم و قرار داریم ک یک سفر اسپانیا یا جای دیگر باهم برویم … رفتیم برای دیدن گالری هنر و من مشتاق دیدن مجسمه ی داوود که شرح آن را در کتاب رنج و سرمستی خوانده بودم .
با تهیه بلیط و وارد شدن به این موزه در مرحله ی اول با مجسمه ی زیبای داوود که با ابهت و نور پردازی در وسط سالن قرار گرفته روبرو شدیم . بسیار باشکوه و بزرگست این تندیس و شاهکار، بعد از دیدن داوود که به نام دیوید می شناسندش ، به سالن های دیگر و طبقات دیگر هم رفتیم و کلی مجسمه و نقاشی در این موزه گرد آوری شده . بعضی از این مجسمه ها دچار شکستگی شده بودند . بعد از دیدن گالری هنر در اطراف دوری زدیم و خریدهایی کردیم و خسته که شدیم به هتل بازگشتیم . بعد از گفتگو و شام خوردن مشغول جمع آوری وسایلمون و بستن چمدان شدیم ، برای رفتن به رم .اتاق ها را تحویل دادیم و با اتوبوسی که از بدو ورود به ونیز همراهیمان کرده بود به سمت رم حرکت کردیم .

دوباره مناظر زیبای طبیعت و مزرعه ها با هماهنگی ابر و آسمان و سبزی زیبای درختان شروع شد . در اتوبوس به همراهی لیدر افراد به وجد آمده بودند و سربسر یکدیگر میگذاشتند و ترانه هایی هم خوانده شد . دیگه افراد تور باهم کلی فامیل شده بودند . و قشنگی سفر با تور هم همین است . توضیحات لیدر در مورد رم :برای رم سه جور معنا هست : یکی به اسم روموس یعنی شهر رودخانه ها که نمیتونه درست باشه . یکی دیگه  رودخانه تی بر ، یکی دیگه روما ، یا رومو ، و یک افسانه ای هست که رم هفت تا تپه داره که قدیمی ترینش والنتاین است . با اصراری که همسفران داشتند قبل از اینکه به هتل برویم به یک بازار بزرگ یا بقولی شاپینگ مال قرار شد بریم و وقتی که به این مکان رسیدیم با وجود وقت کمی که داشتیم کلی خرید از این بازار که حراج بود و جنس های خوبی داشت انجام دادیم . و خود من بیشترین خریدهامو از این مکان انجام دادم . قبل ار اینکه به هتل برسیم با اتوبوس شهر را دوری زدیم و میدان کالسیوم  که متعلق به دوهزار سال پیش است را دیدیم و لیدر ما را یاد فیلم بن هور انداخت که در این مجموعه این نوع  مسابقات انجام می شد . و ارابه هایی  با گلادیاتورهایی که این ارابه ها را هدایت می کردند ، به مسابقه می پرداختند. تور شهری را با اتوبوس قبل از رسیدن به هتل انجام دادیم . در رم هتل ما به مرکز شهر و آثاری که باید می دیدیم نزدیک بود . و همینطور مترو که مرکز خرید هم داشت . ولی هتل بسیار بدی بود وهمه اعتراض داشتند . ولی طبق گفته ی راهنمای ایتالیایی این موقع از سال جا گیر نمیاد . این را بخاطر این گفت که همه گفتند که هتل را عوض کند . بهرحال این هتل قدری حالمون رو گرفت .اسمش هتل چهار ستاره بود ولی مثل هتل های بی ستاره ناصرخسرو خودمون بود . و این مقصر آژانس بوده یا کسی که به پیشنهاده او آژانس این هتل را گرفته . چیزی که من در سفر اخیرم به چین فهمیدم اینه که برنامه ریزی خوب باعث خاطره خوب از آژانس میشه و این همکاری آژانس و مسافر تداوم خواهد یافت . در سفر ایتالیا من و دوستم حتی برنامه سفر را نداشتیم یعنی اینکه بهمون  نداده بودند . بهرحال بگذریم …

رم-واتیکان

روز بعد صبح بعد از صرف صبحانه ، طبق برنامه به واتیکان کشور اختصاصی کشیشان رفتیم . این کشور کارهای مستقل دارد در درون شهر رم  واقع شده . بیشتر همسفران همراه با لیدر به موزه اصلی واتیکان رفتند که بسیار شلوغ بود . ( در ضمن صف طویلی داشت ، ولی لیدر ایتالیایی طوری ترتیب داد که زودتر وارد شدیم ) ، بقیه که من هم جز آنها بودم  شش نفر بودیم که به موزه اصلی نرفتیم و قرار شد همراه با لیدر ایتالیایی صبر کنیم و از قسمت های دیگر دیدن کنیم تا آنها برگردند . من و دوستم دیگر از دیدن این همه مجسمه و بنا و شلوغی خسته شده بودیم ، هرچند که بسیار جالب بودند ولی وقت کم بود و چشم و پا و ذهن مان درگیر بود و خستگی ناشی از سفر و بازدیدهای متعدد دیگر رمقی برای من یکی نگذاشته بود . بهرحال به  صف طویل دیدار کلیسای واتیکان که خارج ازموزه بود پیوستیم و به درون کلیسا رفتیم . مثل همه ی کلیساها زیبا و معماری جالبی داشت . حیاط یا محوطه ی بزرگ واتیکان هم زیبا بود و عکس بزرگی از پاپ بصورت پوستر بسیار بزرگ وسط محوطه قرار داشت . 

نوشیدنی و ساندویچی خوردیم ، کم کم یکی یکی پیداشون شد … ولی همه خسته بودند علی الخصوص یک زن و شوهری که خانم مشکل راه رفتن داشت ، وتوی این گرما بسیار خسته و بی حوصله شده بودند ، وقتی همه همراه لیدر برگشتند کمی اعتراض شد که خسته شدیم کاشکی گفته بودید اینقدر طول می کشد . بهرحال همه که آمدند سوار اتوبوس شدیم و به هتل بازگشتیم ، بعد از واتیکان قرار بود که  به هتل برویم و بعدازظهر به  ویلا بورگز برویم و قبلا لیدر گفته بود که بلیطش را باید ، لیدر ایتالیایی تهیه کند و بازدید از این ویلا به این صورت بود که باید بلیطش را رزرو می کردیم و دلیلش این بود که محدودیت داشت برای بازدید و درون ویلا هم فیلم نمی شد گرفت . افراد چون خسته بودند اعتراض کردند که  به این گشت نخواهند آمد چون بازدید از واتیکان وقت و انرژی شون را گرفته بود . و می خواستند که بقیه روز را در اختیار خودشون باشند . کمی بحث شد و لیدر هم قدری ناراحت شد …

چون نمی شد بلیط ها را پس داد بهای بلیط هم تقریبا زیاد بود . لیدر ساعتی را قرار داد و گفت هرکس میاد سر این ساعت پایین هتل باشه . و هشت نفر از ما برای دیدن رفتند که من و دوستم هم بودیم . عصر به ویلا بورگز رفتیم جای  بسیار زیبایی بود . باغ بزرگ و استخرهای کوچک و بزرگ و فواره و مجسمه  . قصر یا ویلای این خانه هم بسیار معماری زیبایی داشت همراه با نقاشی و مجسمه های مختلف . لیدر طبق گفته خودش سعی کرده بود بلیط های بقیه را که نیامدن پس بدهد ولی نشده بود یعنی پس نگرفته بودند ! بلیط های سوخت شده روی دستش موند .

بعد به دیدن یک میدان بزرگ رفتیم ! دورتادور این میدان افراد یا نشسته بودند یا در حال حرکت و پر از نقاشی های مختلف بود که افراد می فروختند . اینطور که لیدر می گفت اینجا مالیات می دادند و حق فروش نقاشی هاشون رو داشتند بصورت بازار دستفروشی و موزیسین های تکی یا دوتایی می نواختند . یکی از این موزیسین ها دختری بود با موهای بلوند صاف بلند که بسیار زیبا بود و آکاردئون می نواخت اولین آهنگی که شنیدم  والس بود . دور این خانم افرادی حلقه زده بودند و فیلم و عکس می گرفتند. این مکان نامش پانته ئون که باسیلیکا هم گفته می شد . کالسکه با اسب بود که مردم برای تفرح سوار می شدند و دور میدان گشتی می زدند .در اینجا هم مجسمه های از انسان بودند و افرادی با لباس گلادیاتور که با اینها می توانستی عکس بگیری ولی پولی بود . در این میدان یا محل خیلی از فروشنده های نقاشی ها ایرانی بودند که در ایتالیا اقامت داشتند .

همراه با گروه راه افتادیم بابا سهراب برای بچه های تور، بستنی ایتالیایی خوشمزه خرید . اما بستنی اش کوچک بود! گفتم بستنی بزرگ می خوام . گفت نمیشه مریض می شی .خیلی بستنی خوشمزه ای بود این محل زیبایی خاص اروپایی خودش را داشت . یکی از همسفران که با پدرش آمده بود ، تکه کلام جالبی داشت که  در جاهای مختلف استفاده می کرد ، و آن این بود ، قربونش بشم ، و خیلی بامزه این دو کلمه را ادا می کرد . و خاطره ای بیاد ماندنی شد .
بعد به میدان کاپیتال روما رفتیم . دور این میدان سه قصر قرار داشت که موزه شده بود و عکسهای بزرگ پوستری نصب بود . یکی از این عکسها  ، عکس خانم ایرانی به نام سکینه  که فامیلش رایادم نیست ، بود و تور لیدر برامون شرح  داد ولی من مشغول فیلم برداری بودم و متوجه نشدم که قضیه از چه قرار است .یکی از این سه ساختمان شهرداری بود . چیزی که خیلی نظر مرا جلب می کرد ، آسمان با تکه های ابر بود که بسیار خوشرنگ و زیبا بود و درخت های سرو یا کاج که با درخت هایی که از این نوع در ایران داریم فرق می کرد . و شکل جالبی داشت و بصورت چتر مانند بود .به دیدن ساختمان بسیار بزرگ با محوطه ای بسیار بزرگ و پله های وسیع  که طراح معمارش میکل آنژ بوده رفتیم . که بسیار زیبا طراحی و اجرا شده بود ، و مجسمه هایی به زیبایی این مکان می افزود .
توضیحات تور لیدر:
نام بنا ویکتور امانوئل است که برای اتحاد ایتالیا ساخته شد در سال ۱۸۶۰ وشروع و اتمام آن  بیست و چهار سال  بطول انجامید . سبکش نئوکلاسیک هستش و شانزده ستون وسط  که چهار تا سمت راست و چپ قرینه سازی شده است . دو عدد کالسکه الهه آزادی که از اساطیر یونانی گرفته شده . یکی از آنها الهه آزادی که یک حلقه زیتون دستش گرفته و مجسمه ی وسط ویکتور امانوئل دوم و سمت دیگر مجسمه ی الهه ی رم و پایین آن مقبره ی سرباز گمنام است ، که به احترام شهدای جنگ در خیلی از کشورها می سازند .

همینطور که در حال بازدید بودیم یک عروس وداماد با لباس مبدلشون آمدند و عکس و فیلم گرفتند . یاد میدان آزادی خودمون افتادم که در زمان قبل از جنگ  عروس و دامادها دور میدان می رفتند عکس می گرفتند . ا ین ساختمان موزه ی جنگی بود و قسمت بالای آن بصورت تراس بزرگی بود که منظره ی شهر تا حدی دیده می شد . عکس و فیلم گرفتیم و به جمع همسفران پیوستیم ، دوباره متلک بارون شدیم که دیر کردیم .

بعد از دیدن ساختمان امانوئل دوم به میدان کالسیوم  رفتیم ، پیاده به سمت میدان می رفتیم و در این پیاده روی لذت بخش مناظر و توریست های رنگارنگ  را نظاره می کردیم . مجسمه هایی از آدم های زنده با لباس و شکل های متفاوت ایستاده یا نشسته بودند و وقتی بهشون نگاه می کردی به حرکت در می آمدند و بعضی ها هم پول براشون می گذاشتند روی پارچه یا جایی که برای این کار درست کرده بودند . بسیار جالب بود خصوصا که یکی از اینها خودش را برنزی درست کرده بود و من خوب نگاه کردم تازه متوجه شدم که این یک شخص زنده است که خودش را به اینصورت درآورده  ، خیلی ماهرانه گریم کرده بود . دکه های میوه فروشی هم بسیار زیبا میوه چیده بودند ومیشد بگی  که یک تابلوی نقاشی بود ! میدان کالسیوم که شهر قدیمی رم بوده ، پایین تر از سطح جدید شهر بود . این  قسمت بافت قدیم شهر بود و برای اینکه تخریب نشه عبور و مرور ماشین نبود  و اکثرشون مخروبه بود . بخاطر دیدار از این مکانها ، شلوغی بسیار بود و توریست ها در حال دیدن از این مکانها . عکسهای قشنگی از این مکان گرفتم  و خریدهایی از دکه های دستفروشی انجام دادیم . این محل همانطور که گفته شد محل برگزاری مسابقات بین گلادیاتورها بوده .  بعد از بازدید از این مکان به محل چشمه ی عشاق رفتیم . که جای بسیار قشنگی بود و بسیار شلوغ ! .
توضیحات لیدر :این مکان شاهکار کلاسیک قرن ۱۷ توسط استاد برنینی و شاگردانش ساخته شده . مجسمه ی وسط استخر نپتون خدای آبها ، که اسبهایی دارند از آب بیرون می آورندش ،  آب این فواره از قنات های قدیمی بوده که بصورت چشمه در آورده اند .داستان اینجا اینست که سربازهایی از جنگ برمی گشتند و تشنه بودند . از یک خانمی سوال می کنند که چشمه کجاست ؟ و خانم این مکان را نشان می دهد .  این مکان قابل  احترام شد.( شاید یکی از دلیل هاش رفع تشنگی سربازان بوده باشد ) . در این حوض بزرگ یا استخر پول بصورت سکه می اندازند و نیت می کنند ، به این صورت که سکه را می گیرد با دست راست و از سمت قلب می گیری و پشت به چشمه نیت میکنی که دوباره به رم برگردی و سکه را پرتاب می کنی . سکه دوم را آرزوی عاشقانه می کنی و پرتاب می کنی . و سومی را هرآرزویی که داری  !
این مکان چشمه ی عشاق بخاطر فضا و آب بسیار خنک بود و ازدحام زیاد … ماهی های قرمز درون این آب صاف در حرکت بودند و مجسمه هایی که وجود داشت به زیبایی این میدان افزوده بود .شلوغی این مکان کسی را آزار نمی داد . و فرهنگ اروپایی را به نمایش می گذاشت که کسی به کسی کاری ندارد و همه سرشون به لاک خودشون بود . زیبایی این مکان با توریست ها ی مختلف و نژادهای مختلف صد چندان شده بود .

بعد از چشمه ی عشاق به سمت دیگری رفتیم که پله های اسپانیایی نام داشت . سفارت اسپانیا در این مکان واقع شده ( شاید دلیل نامگذاریش همین باشه پله های اسپانیایی ) . توضیح لیدر این بود که استاد برنینی  پدر و پسر سازنده اش می باشند و یک کلیسا در بالای پله ها واقع شده . و پایین پله ها یک میدانگاهی با یک استخر یا حوض بود که وسط این استخر یک قایق سنگی وجود دارد که آب از درون آن به استخر جاری می شود و این هم توسط استاد برنینی و پدرش ساخته شده و این را تقدیم مردم کرده بودند بخاطر سیلی که آمده بود و به این نیت که دیگه سیل نیاد ، و همچنین مردم از این آب استفاده کنند . اسم اینجا لینکین بوت  بود .بعد از اینجا به هتل برگشتیم  بسیار خسته شده بودیم .

به هتل برگشتیم و بعد از استراحت به  محل خرید مترو که نزدیکمون بود رفتیم . خریدهای کوچکی انجام دادیم . شب به هتل برگشتیم و مشغول جمع آوری و بستن چمدان شدیم . صبح که شد برای صبحانه رفتیم . رستوران این هتل در پشت بام قرار داشت ، و جالب بود خیلی شیک نبود و صبحانه اش هم مثل هتل ونیز و فلورانس مفصل نبود . واقعا آژانس کم گذاشته بود و آخر سفر خاطره ی خوبی از این هتل ندارم . بقیه هم نظرشون همین بود . اصلا این هتل لابی نداشت و تمیزی آن هم مورد سوال بود . به ما گفته بودند چهارستاره و پرسیدیم درست هم بود ولی بزور سه ستاره حساب می شد . من که میگم یک ستاره هم در آسمون فکر من نداشت ! بهرحال سفر به پایان رسید و خاطرات خوبی از خود بجا گذاشت .
شماره تلفن هایی رد وبدل شد که شاید باعث قراری در تهران شود و همدیگر را ببینیم ولی یکسال گذشت و دیداری تازه نشد . بهرحال همه گرفتاری خاص خودشون را دارند . و در سفر کنار هم آنقدر صمیمی می شویم که فکر می کنیم از این به بعد دوستی ها ادامه پیدا میکنه . ولی خوب کمتر پیش میاد که افراد ارتباط را ادامه دهند . ولی حداقلش اینه که جزئی از خاطرات همدیگر خواهیم شد .

بعد از تحویل اتاقها به سمت فرودگاه رم حرکت کردیم . انصافا فرودگاه رم فرودگاه زیبا و بزرگی ست  و اگر کمی گیج باشیم گم خواهیم شد . در فرودگاه تشریفات فرودگاهی انجام شد و دوباره سوارهواپیمایی قطر شدیم و به سمت قطر( دوحه ) پرواز کردیم . در فرودگاه قطر بصورت ترانزیت ماندیم تا وقت پرواز برسد . بعلت تاخیر کوپن هایی بهمون دادند که از رستوران فرودگاه غذا
بگیریم . از فری شاپ فرودگاه دوحه خرید کردیم  شکلات و عطر …! و دوباره که سوار هواپیما شدیم باز من پیش اون آقای همسفر افتادم که در وهله اول انرژی منفی بهم میداد ولی در سفر متوجه شدم که بسیار مرد محترم و خوبی هستند هم چنین خانواده  عزیزشون که بصورت فیسبوکی باهم در تماس هستیم . و در این سفر به دوستام اضافه شدند و همیشه خاطره ی خوبشون در گوشه ای از مغزم و محبتشون در کنج قلبم قراردارد. امیدوارم همیشه این دوستان خوبم تندرست و شاد و موفق باشند . آمین …

پرواز بسوی ایران همیشه جاوید . بعد از مدتی حتی بسیار کوتاه وقتی به خانه برمی گردم حس خوبی دارم ، فکر میکنم گوشه ای از این جهان خاکی که سقف زیبای آبی دارد متعلق به من است و کسانی را دارم که منتظر بازگشتم هستند . و به این فکر کردم که چقدر برای کسانی که دور از وطن هستند سخته این دوری!

میدانم که در این گستره ی خاک زمین
زیر این سقف آبی نیلی قشنگ
خانه ای دارم من
خانه ای چون باغچه
پر ز عطر گل یاس
کودکانی زیبا که ،
که دگر، مردی شده اند !
همسری منتظر و چشم براه
مادری ، از همه رازقی ها خوشبوتر
و عروسی که چون ، گل سرخ
با طراوت ، زیباُ
و من از شادی لحظه ی دیدار
سرشار
آری ! خانه ای دارم من
که متعلق به منست  …..

این خاطرات سفر را تقدیم میکنم :به آقای سهراب خوش طینت  ،  که مشوق من شدند در نوشتن این خاطرات و برای خود من بسیار جالب بود که این سفر را بعد از یکسال مرور کردم وبا تشکر بسیاراز تور لیدرخوبمون

امید که همیشه موفق و شاد باشند .  ( سیما  نعمتی )
تابستان ۱۳۹۱