از تک تک شما عزیزان که به خواهش این کوچکترین عضو خانواده احترام میگذارید و خاطرات زیبا رو با قلم شیرینتان منعکس میکنید سپاسگزارم اغراق نیست که بگویم خاطرات خوش شما و سفرنامههای دلنشینتان زیباترین هدیه های من از سفرها هستند…
براستی درود بر همهٔ شما زیبا اندیشان
با تشکر از تو راحله عزیز و به امید سفرهایی پر خاطره تر
یا هو
سلام به همه اونایی که در این سفر با من همسفر بودند و یا این سفر نامه رو می خونند این سفر نامه حاصل سفر من به آستارا، اردبیل و سرعین است، تدارک این سفر رو آژانس …برای ما دیده بود، به پیشنهاد آرش… این آژانس رو انتخاب کردم که انصافا هم پیشنهاد خوبی بود و ازش ممنونم. اما انگیزم از نوشتن این سفر نامه در درجه اول ثبت خاطرات زیبای این سفر و در درجه دوم بردن جایزه بهترین سفرنامه که تور لیدر محترم این سفر قولش رو داده، بود. و من هم که آدم خوش شانسی هستم به احتمال زیاد این جایزه که یه تور رایگان، هم از آن من میشه.
سفر ما ۲۴/۵/۹۱ ساعت ۵ صبح از میدون آرژانتین شروع شد(البته با تاخیر نیم ساعته). ۵ صبح که با صدف(خواهرم) به آرژانتین رسیدیم بین جمعیتی که کنار اتوبوس ایستاده بودند و برای داخل شدن به اتوبوس پافشاری می کردند قیافه وارفته مهدیه(دوستم) رو دیدیم که آروم وساکت یه گوشه ای ایستاده بود به این جمعیت نگاه می کرد. پس از دیده بوسی و احوال پرسی علت قیافه وارفتشو جویا شدم، در جواب گفت یه نگاهی به همسفرامون بنداز متوجه میشی ..اون لحظه بود که تازه متوجه شدم همسفرایی داریم که بهشون نمیاد سن زیر ۶۰-۵۰ داشته باشند!
وقتی داخل اتوبوس هم نشستیم با نق نق های صدف مواجه شدم که این چه توری منو آوردی، نباید یه بررسی می کردی بعد ثبت نام می کردی. من که خودم از تعجب شاخ در آورده بودم که همچین احتمالی که این همه همسفر مسن داشته باشیم تقریبا صفر است، سعی می کردم صدف رو آروم کنم..آخرین تهدیدش هم این بود که من پول تور رو که برام واریز کردی بهت نمیدم. غافل از این که این همسفرا بهترین همسفرایی بودند که تا حالا بعد از رفتن این همه سفر با تور داشته ایم . بالاخره شروع به حرکت کردیم جو سنگین ورسمی مسافرای اتوبوس تا اولین قهوه خونه در بین راه ادامه داشت. جاتون خالی صبحانه مفصلی با منوی باز اونجا نوش جان کردیم به اتوبوس بازگشیم . اونجا بود که تورلیدر محترم سهراب خوش طینت خودشو معرفی کرد و از همه مسافرا خواست خودشونو معرفی کنند و سنشونو بگن با رنگ مورد علاقه خودشان رو … جالب اینجا بود که نصف بیشتر اتوبوس سبز و آبی رو دوست داشتند، کمتر از نصفی ها کل رنگین کمون رو و خانمی بود که زرشکی رو دوست داشتند ولی بعد مرگ همسرش مشکی جایگزین اون شده بود و آقای مسن و متشخصی که مثل خود من قرمز آتشین رو دوست داشتند و دقیقا به آتشین بودنشش هم اشاره کردند. نمی دونم این معرفی چه جادویی داشت که یخ همه رو باز کرد و به قول سهراب احساس یک خانواده بودن را در اذهان جا انداخت.
دومین توقف ما جنگل های انبوه از درختان ساحل گیسوم بود که در ژرفای خودش دریای خزر رو جا می داد، انگار باورش برای آدم سخت بود که بعد این جنگل انبوه یه دریای زیباست ولی واقعیت داشت. نهار رو در تالش خوردیم ، یادم نمیره که بگم کسانی که ماهی سفارش داده بودند تا مدتها پس از نشستن در اتوبوس هم گله داشتند…
یادم نمی ره که سهراب چطوری پای گله و شکایت مسافرا نشسته بود بالاخره هم اعلام کرد که دیگه مسافر به این رستوران نخواهد آورد و بعد این بود که مسافرا آروم شدند و باورشون شد که سهراب بیگناه ولی نمیدونم چرا من هم که همون ماهی رو خورده بودم احساس نامطبوعی نداشتم…
توقف بعدی بازار آستارا بود میتونم بگم برای اولین بار گرما و شرجی بودن هوا شوق پول خاک تو سر کردن رو از من و صدف و مهدیه گرفته بود و از کنار اون همه مغازه و جنس سرسری عبور می کردیم در پی گذروندن وقت و دوباره سوارشدن به اتوبوس بودیم.. پس از گذشتن چند ساعت عبور از گرده حیران با نزدیک شدن به اردبیل احساس لرز و سرما در وجودمان حاکم می شد…بنازم به خالق هستی با این همه تنوع..
یادم نمی ره که بگم از اول گردنه حیران در حال یافتن جواب این سئوال سهراب بودیم که”گردنه حیران شامل چند گردنه است؟” و بالاخره هم با نظرات متنوع و مختلفی روبرو شدیم و حیرون این گردنه ها بودیم که فهمیدیم سر کاریم!
بعد از گذشتن از اردبیل به شهر کوچک سرعین رسیدیم که کلا دو تا میدون بیشتر نداشت. شهر کوچک ولی پر تردد که تا پاسی از شب هم میتونستی ترافیک سنگین حاصل از تردد مسافرها رو ببینی و مردمانی که روی سکوی وسط میدون می نشستند و در حالیکه تخمه می خوردند و پوستشو همون جا وسط خیابون پرت می کردند به ترافیک خیره می شدند. و شهری که انگار رسم بود طبقات مختلف از ساختمان های چند طبقه با رنگ های مختلف تزئین بشن..شهری با قهوه خانه و دیزی سرا های بسیار که البته چایشو تجربه کردیم ولی حسرت خوردن آن دیزی ها بر دلمون موند چراکه وقت کم آوردیم..
در سرعین در هتل سه ستاره بوستان اسکان داشتیم انصافا هتل مرتب و تمیزی بودخصوصا اینکه هر وقت سشوآر می خواستیم بهمون می دادند، با پرسنلی خوش رو البته به جز آقایی که در رستوران کار می کرد و انگار که با خودش هم قهربود و موقع چیدن وسایل روی میز جلوی مسافر عادت داشت همه چیز رو روی میز سر می داد تا به فرد مد نظر حتی اگه اون طرف میز هم نشسته بود برسد و البته رستورانی با غذاهای متنوع و لذیذ. راستی متوجه شدیم که مدیریت هتل در شرف ازدواج، از همین جا تبریک میگم و آرزوی خوشبختی براش دارم…
جایتان خالی فردای آن روز آب چشمه گاومیش گلی را امتحان کردیم آبی مملو از املاح و گوگرد ولی داغ غ غ غ… داغیش را هنوز فراموش نکرده ام فکر کنم مهدیه بهتر بخاطرش مونده باشد چرا که کف پایش طاول هم زد. عصر آن روز به جنگل فندوقلو رفتیم جنگلی زیبایی که منتهای آن دشت های زیبا تر رویت می شد و آهو های زیبای آن دشت که هیچ واهمه ای از بشر نداشتند و از نزدیک ترین فاصله می تونستی ازشون عکس بگیری و برق چشمای بزرگشون را ببینی.
یادم نمی ره که بگم چقدر سهراب با تدارکات بجا و به موقع اش اون دشت ها را برایمان بیاد ماندنی کرد و به قول خودش خاطره سازی کرد،
سر راه مقبره خواجه صفی اردبیلی و دریاچه شورابیل رو هم دیدیم .دریاچه ای با وقار و آروم با انرژی بسیار که تا مدتها دلت می خواست بهش خیره بشی…فردای اون روز با صدف و مهدیه چشمه ایرانیان رو تجربه کردیم، گرمای آبش از گاومیش گلی کمتر و ساختار مدرن تری داشت یاد استخر سونا جکوزی خودمون می افتادیم عصر همون روز هم ویلا دره رو دیدیم دره زیبایی که ساکنینش با عسل وکره و روغن و تخمه و عسل و انواع لواشک ها ازت استقبال می کردند و سخت ترین اراده ها برای نخریدن رو به زانو در می آوردند..می تونستی تنورایی رو ببینی که زنان روستایی درونش فطیر می پختند و گرمای تنورا آزارت نمی داد بلکه تشویقت می کرد کنارش بنشینی و یک عکسی هم بگیری.
بالاخره روز آخر فرا رسید روز خداحافظی از سرعین و خانواده بزرگ حدودا ۵۰ نفری که تک تکشون حالا توقلب من و صدف و مهدیه جا داشتند و فکرش رو هم نمی کردیم هم سفری با افرادی که این همه اختلاف سنی باهاشون داریم بتونه به قول سهراب این قدر خاطره سازی کنه و از یاد رفتنی نباشه. فراموش نمی کنم خانواده باصفای باستانی رو که همراه باجناقشون و خانومشون اومده بودند. فراموش نمی کنم شوخ طبعی آقای امینی و خانوادشون رو، ملیکای نازنین
( ملیکا جون عشق عمو سهرابش )
و خانوادشو، صمیمیت سمیرا جونم رو که با همسرشون اومده بودند، میترای عزیزم و پدرشون و تک تک همسفرام رو که در کنارشون شاد بودم ولی حافظم یاری نمی کنه تا اسمشونو ذکر کنم. و در آخر فراموش نمی کنم صفا و مرام تورلیدری رو که اگه نبود این همه خاطره زیبا شکل نمی گرفت، بخاطر این همه خاطره سازی ازش ممنونیم…..
راحله حسین زاده
نظر در “سفر آستارا-سرعین-اردبیل به قلم زیبای : راحله حسین زاده تابستان ۹۱”
چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱ در ۱۰:۰۷ قبل از ظهر
سلام دوستان!
راحله جون از سفرنامه قشنگت ممنونم! خیلی زیبا نوشتی! من فکر می کنم برای دل خودت یا در عرصه های دیگر می نویسی! چون قلم روان و توانایی داری! تبریک عزیزم!
عمو سهراب عجب کار جالبی کردی که همه رو به نوشتن سفرنامه تشویق کردی! دیدن سفر از دیدگاه های متفاوت خیلی جالب و لذت بخشه! مرسی!
امیدوارم همه شاد و پیروز و سلامت باشند!
درود
ممنون از تو قدیمی این کلبه
این سایت تنها به لطف نوشتههای تک تک شما عزیزان رنگ و جلوه میگیره
تشکر از وقت و حوصلهٔ شما نیک اندیشان برای جاودانه کردن لحظات شیرین سفر
نوشتن اولین سفرنامه که زحمت خودت بود رو همیشه ارج میگذارم مریم جان
قربونت
سهراب
چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱ در ۵:۲۶ بعد از ظهر
با سلام .اول میخواهم از راحله ی عزیز تشکر کنم که وقت گذاشته و سفر نامه ی قشنگی نوشته من اکثرا به اینجا سر میزدم که شاید کسی سفرنامه ای نوشته باشه ومنم بیام زود بخونمش خیلی قشنگ بود سفر خیلی عااالی بود راحله جان مرسی و از تورلیدرمون هم خیلی تشکر میکنم که در سفر تلاش میکردند تا به همه خوش بگذره و سفری پر از خاطره باشه و ممنون بخاطر عکس های قشنگ بخصوص بخصوص عکس های ملیکا خواهرم که خیلی قشنگ شده و وقتی به خودش هم نشون دادم خندید و خوشحال شد و دوباره با همون غلط لفظی گفت این عمو سبراب هستش
بازهم تشکر میکنم.
با ارزوی موفقیت..
درود
خوش اومدی به سایت خودت مهدیه جان
چه خوب که میبینم شما عزیزان هنوز تور و دوستان صمیمی در سفر رو فراموش نکرده اید
خوش حالم که راحله عزیز زحمت این سفر نامه رو کشید ( ای کاش تو هم همین لطف رو میکردی مهربون وسفر رو از دید خودت منعکس میکردی)
از طرف من چند تا بوس آبدار رو لپهای ملیکا جون بنداز و بگو دل عمو سهراب برات یه ذره شده !
به امید دیدن دوباره همهٔ شما خانواده عزیزم بزودی
سهراب
پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۱ در ۶:۵۳ بعد از ظهر
سلام سلام
من کلی با تاخیر خوندم ولی عوضش کاملن خاطراتش برام زنده شد…
ممنونم از همتون که همسفرای خوبی بودین و خاطره ی خوبی برامون گذاشتین
سهراب از تو هم باز تشکر می کنم ایشالا که همیشه تو کارت موفق باشی …
بابا تورای زیره میلیونم بذار ما وسعمون برسه بیایم… هی رم هی فرانسه…
درود
ممنون از تو صدف جان خوش حالم که فرصت کردی به سایت خودت سری بزنی
اگه اون تور خوش گذشت لطف شما عزیزان و گرمی و دوستیهای پر رنگ تمام همسفران بود که همینجا ازشون تشکر میکنم واقعاً از صمیم قلب دلم براتون تنگ میشه و امید همسفری با شما عزیزان رو بار دیگه در آیندهٔ نزدیک دارم
باور دارم تور عرضش مهمتر از طولش و هزینش هست ( این به من در تورهای یک روزه هم ثابت شده) و مهم لمس حس زیبای دوستی هاست…
به امید سفرهایی خاطره انگیز تر در آینده نزدیک
سهراب
پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۲ در ۷:۰۵ بعد از ظهر
راحله جان دوست قشنگم.
۱۰۰۰ بار ممنون که لطف کردی وزحمت این سفر نامه را کشیدی.با خواندن مطالبت و یاداوری این سفر به یادمادنی قلبم لبریز از شوق شد.عزیزم خاطرات قشنگم را دوباره زنده کردی….بخصوص اون رقص قشنگ و خنده های نمکین تو ” و همچنین مهدیه و صدف جان …
من زیاد مسافرت کردم ولی بی اغراق باید بگویم جنس و حس این سفر به گونه ایی دیگر بود.
باعث افتخاره که بگم دوستان خوبی پیدا کردم که هنوز با آنها در تماسم…مثل ایران امینی عزیزم” و پروین جان که به یاد سرعین چند بار با هم جاده چالوس واستخر رفته و میرویم.
وبی اغراق باید بگم که من تمام اینهارا مدیون و مرهونه مدیریت تور سهراب جان( که جوان متین”آرام و دوست داشتنی هستند )و همچنین خوش اقبالی خود وپدرم می باشم. امیدوارم که دوباره و دوباره در کنار این جمع بزرگوار و تور لیدر عزیز باشم.با درود فراوان
میترا
درود
ممنون از ابراز نظرت میترا جان
به این کلبه و جمع صمیمی اش خوش آمدی
اصرار من در هر تور برای نوشتن خاطرات و منعکس کردن لحظات به یاد موندنی اون ، به همین خاطره که وقتی شما همسفران عزیزم هر وقت اون خاطرات رو میخونید قلبهای گرم و پرمهرتون لبریز از شوق و دلتنگیها بشه
باز هم تشکر از راحله عزیز که زحمت منعکس کردن این خاطرات رو کشید
شاد و بر قرار باشید
سهراب