سفر به شهرهای همیشه روح نواز:رم،فلورانس،پیزا،ونیز،میلان به قلم دلنشین تارا ونکی مهر ۹۲
سفر خوب همسفرانی با شوق و ذوق را می طلبد، سفرنامه خوب نویسنده ای اهل قلم
خوشبختانه یکی از این سفرهای خاطره انگیز ، گشت در سرزمین عاشقانه ایتالیا بود که واقعاً در این کشور همه چیز: معماری، هنر، موسیقی و تاریخ روح و روان انسان را جلا می بخشد
با تشکر از همسفر خوبمان تارا جهت نوشتن این خاطرات ( و گله ای کوچک که هرگز این خاطرات را به پایان نرساند!)
امیدوارم از خواندن این خاطرات دلنشین لذت ببرید
فصل عاشقانه ی من در خواب ابدی خاطرات آرام خفته است
همه چیز از سفر یکی از نزدیکانم به کشور زیبای ایتالیا شروع شد.با دیدن عکس و فیلم و شنیدن خاطراتی که از این سفر رویایی برام تعریف کرد، شور واشتیاق منو برای دیدن این کشور تاریخی و زیبا صدچندان کرد.گرچه ایتالیا از همان زمان کودکی برام یه جذبه ی مسحور کننده و رویایی داشت، ولی شنیدن و بازگویی خاطرات از زبان این عزیز عزم منو برای دیدن این کشور سرعت بخشید.قبل از هر چیز با دختر عمه ام شهلا تماس گرفتم. من و شهلا تجربه های خیلی خوب وماندگاری از سفرهامون با هم دیگه داریم .این بار هم قرار شد با هم همسفر بشیم.
بعد از چند تلاش و اقدام ناموفق برای رزرو یه تور که فقط بازدید ازکشور ایتالیا رو داشته باشه و حتما شهرهای فلورانس و ونیز رو هم شامل بشه، در نهایت ناامیدی به توصیه ی یکی از دوستانم که اونم دست برقضا در فصل تابستان ، تجربه ی خوبی از سفر با یکی از آژانس های مسافرتی داشت، منم با همونجا تماس گرفتم.پس از صحبت با مسئول فروش تور ،متوجه شدیم فقط یه تور دور ایتالیا با مشخصاتی که میخواستیم ،تا قبل از ماه ژانویه برگزار میشه.معمولا اکثر تورهایی که آژانس های مسافرتی ارائه میکنند ،بصورت ترکیبی هست.بازدید از چند کشور درمدت زمان کوتاه…به نظرم این نوع مسافرتها فقط خستگی مفرط به همراه داره و در نهایت چیز چندانی از گردش و بازدید عایدت نمیشه.اما تور پیشنهادی این آژانس مشخصات مورد نظر ما رو داشت و نظرمون رو ظاهرا تأمین میکرد.پس درنگ جایز نبود. بلافاصله مراجعه و ثبت نام کردیم.بعد از طی مراحل مقدماتی مثل ارائه ی مدارک مالی و قرار سفارت و … بالاخره قرارشد راهی سرزمین جادویی ایتالیا بشیم.
چهارشنبه ۲۴/۷/۹۲
امروز ۲۴ مهرماه ساعت ۱۰:۴۰صبح است.و من وشهلا توی سالن فرودگاه امام خمینی ایستاده ایم.به محض ورود با تلفن تورلیدرکه آژانس برای هماهنگی در اختیارمون گذاشته بود تماس گرفتم ومتوجه شدم که باید چند دقیقه ای منتظر بمونیم تا از راه برسه. از شب قبل که شماره ی راهنمامون که آقایی به نام “سهراب” بود رو برای دسترسی بیشتر و راحت تر تو موبایلم ذخیره میکردم،تصویرش رو در وایبر دیدم وبنابر این با چهره ش تا حدودی آشنا شدم و می دونستم باید منتظر چه کسی باشم.
روبروی در ورودی سالن با شهلا مشغول صحبت بودیم که متوجه ورود سهراب شدیم.جلو رفتیم وخودمون رو معرفی کردیم. بعد از آشنایی اولیه و راهنمایی های لازم قرار شد که رأس ساعت ۱:۳۰ در سالن ترانزیت منتظر بمونیم. همزمان با صحبتهای ما با سهراب ،خانواده ی دیگری که با ما همسفر بودند هم به جمع ما اضافه شدند:آقا و خانم “عرب” زوج میانسالی که به همراه پسر جوانشان”علی”سفر می کردند.به هرحال پس از کنترل پاسپورت و بازرسی های اولیه و تحویل چمدان ها وارد ترانزیت اول شدیم.به ساعتم نگاه کردم هنوز زمان زیادی تا وقت قرار۱:۳۰داشتیم.بنابر این ترجیح دادیم اول نماز بخونیم تا بعد برای پرکردن زمانمون یه فکری بکنیم. در نمازخانه هم با یکی دیگه از همسفرهامون آشنا شدیم: “خانم آذربیک” به همراه همسرش.
من همیشه برای سرگرم شدن و وقت کشی!!!تجهیزات لازم ومحبوبم رو به همراه دارم: معمولا کتابی برای خوندن و ام پی تری پلیر…ولی خب الان تنها نبودم و باید به یک سرگرمی دونفره فکر می کردیم.ازاونجایی که خوراکی اولین گزینه برای پرکردن اوقات بیکاری و فراغت منه،به کافی شاپ رفتیم و خودمون رو به صرف یه قهوه دعوت کردیم.ولی اونجا انقدرحرف زدیم و پرچونگی کردیم که متوجه گذشت زمان نشدیم و به خودمون که اومدیم فهمیدیم که ای دل غافل باید به سر قرار بریم… وبالاخره رأس ساعت ۱۴:۳۰ راهی سفری شدیم که مدت ها رویایش رو در سر می پروروندیم…
پرواز ۵ساعته تهران تا رم باز هم با صحبت و گپ زدن با شهلا و سخاوت!!!شرکت هما در دو نوبت پذیرایی خیلی زود خاتمه یافت.دریغ از یک چرت و چشم برهم گذاشتن کوتاه…با وجود خستگی زیاد و کم خوابی شب قبل ،هم از جهت هیجان سفر و هم مرتب کردن و بستن نهایی چمدان،باز هم خواب به چشمم نیامد. البته کم خوابی خصلت و ویژگی انحصاری!!! منه و تو این زمینه iso دارم.با ۴ یا ۵ ساعت خواب در شبانه روز کاملا سرحال و شارژ میشم. از خواب زیاد ذاتا بیزارم و گاهی وقتها که در موارد بسیار نادر مثلا بیماری و خستگی مفرط ،زیاد میخوابم،احساس میکنم روال طبیعی زندگیم بهم خورده و از خیلی از کارهای دنیا عقب افتادم و به خیال خودم سریع در صدد جبران بر میام.!!!
بهرحال در یک غروب دل انگیز پاییزی که باد ملایمی هم می وزید هواپیمای ما تو فرودگاه رم به زمین نشست. از بدو ورود ناخودآگاه همه چیز رو با ایران مقایسه میکردم.منهای تمیزی هوا و رنگ بسیار زیبای آسمان که در نگاه اول توجهم رو جلب کرد،بقیه چیزها از باند فرودگاه تا ایستادن در صف طولانی کنترل پاسپورت و حتی فیلترسیگارهای مصرف شده ای که بی قیدانه در کنار پله ها ی ورودی سالن فرودگاه به روی هم ریخته شده بودند،همه وهمه برام یه جورایی آشنا بودند.تا اینجا که فرق چندانی با ایران عزیزم نداشت!!!
به نظرمن حال و هوای تمام فرودگاه ها و ایستگاه های قطار و ترمینال ها و…و کلا جاهایی که به سفر مربوط میشوند،به هم شبیه هستند. صرف نظر از برخی چهره ها و نوع لباس ها،تنوع مسافران در حال تردد و هیاهوو ازدحام این مکانها همه و همه بدون درنظر گرفتن اینکه کجای دنیا قرار دارند،به هم قرابت و نزدیکی دارند.
زمان ورود به فرودگاه رم هنوز هم با همه ی همسفرهامون بغیر از دو خانواده ای که در فرودگاه تهران دیده بودیم،حتی به چهره آشنا نبودیم.فقط از تعداد کلی گروه که ۱۲ مسافر داشت با خبر بودیم.پس از ثبت مهر ورود و تحویل گرفتن چمدان ها بالاخره اعضای تور ۱۲ نفره ما کنار هم جمع شدند و فرصت آشنایی اولیه با همسفران حاصل شد
از فرودگاه با اتوبوسی که از قبل برای انتقال ما فراهم شده بود راهی هتل محل اقامتمون شدیم.هتل checheronهتلی ۴ستاره و تقریبا نزدیک به مرکز شهر بود با امکاناتی معمولی. ولی در عین سادگی بسیار تمیز.پس ازمشخص شدن اتاقها و تحویل آنها، سهراب برنامه های بازدید فردا رو به اجمال بازگو کرد و قرار شد رأس ساعت ۹:۳۰ صبح در لابی جمع بشیم.بعد از ورود به اتاق فقط چمدانهامون رو گوشه ای گذاشتیم ولباسی عوض کردیم.من که به محض دراز کشیدن روی تخت بدون هیچ بهانه ای!!! از فرط خستگی متوجه نشدم چه زمانی به خواب رفتم.
پنجشنبه ۲۵/۷/۹۲
صبح با صدای آلارم موبایلم از یک خواب عمیق و دلچسب بیدار شدم.چند لحظه ی اول که چشمانم رو باز کردم متوجه زمان و مکان فعلی م نبودم.ولی بلافاصله که هشیار شدم ،یاد قرارها و صحبت های دیشب افتادم و از جا پریدم.نماز خوندیم و تا رسیدن زمان سرو صبحانه ،دوش گرفتم ولباس پوشیده برای صرف صبحانه پایین اومدیم و از همون جا به لابی رفتیم و با بقیه گروه رأس ساعت ۹:۳۰با اتوبوس ،اولین گشت شهری رم رو آغاز کردیم
اولین بازدید ما از دیدنی های این شهر تاریخی وباستانی،کلیسای واتیکان بود که اصطلاحا به کلیسای مادر هم معروف است.اتوبوس ما از داخل خیابان های اصلی شهر با اون معماری زیبا و دلنشین عبور میکرد.رم مثل بانوی باوقاری در زیر آفتاب دل انگیز پاییزی بسیار زیبا و دلفریب جلوه میکرد.خیابان های رم در عین مدرنیته شدن در زمان حاضر،هنوز رنگ و بوی باستانی رو دارند.ایتالیاییها نمادهای تاریخ گذشته ی خودشون رو به نشانه ی قدمت کشورشون به خوبی حفظ کرده اند.واین برای من واقعا زیبا و احترام برانگیز جلوه میکرد .از اینجا تفاوت ها به آرامی خودشون رو نشون میدادند.نکته ی قابل توجه در خیابان های رم که در بدو ورود به شهر به چشم میاد،استفاده از بلوک های سنگی برای نمایش اسامی خیابان ها و مسیرها و کوچه هاست .نام ها به طرز زیبایی به روی این بلوک ها نقش بسته . دلم نمیخواد مقایسه کنم ولی ناخودآگاه به کشور خودمون فکرکردم و تابلوهای خیابان ها که از جنس ورقه های حلبی یا چیزی شبیه اون هست.
در مسیر رفتن به واتیکان از خیابانی عبور کردیم که سمت چپ مان قلعه ی آجری بسیار زیبایی بنا شده بود.با توضیحاتی که سهراب داد متوجه شدیم ایتالیایی ها در قدیم در ساخت تمام بناها و ساختمانهاشون اکثرا از سنگ استفاده میکردند.اما داستان این قلعه ی آجری چیز دیگه ای بود.این تنها بنای به این سبک و جنس بود که به دستور “امپراتور هیدریان” به عنوان آرامگاه براش ساخته میشه ولی در نهایت در این مکان دفن نمیشه. امروزه این قلعه به نام “سنت آنجلو” یا قلعه ی فرشته ی مقدس نامگذاری و به موزه ی وسایل ارتشی تبدیل شده.چشم انداز این قلعه ی زیبا هم روخانه ی زیبا ومعروف این شهر “تیبره” است.سهراب گفت که تا۵ بعد از ظهرامکان بازدید از قلعه هست ولی متأسفانه فرصتش برامون هیچ وقت پیش نیومد.
در طول راه به قسمتی از خندق قدیمی شهر برخورد کردیم که برای حفظ قدمتش به پارک تبدیل شده بود .داستان از این قرار بود که پاپ از ترس جانش دستور میده از زیر کلیسای واتیکان تا این قلعه نقبی بزنند تا هر وقت مورد سوءقصد قرار گرفت و جانش به خطر افتاد،به اینجا پناه بیاره و پنهان بشه.برام قصه ی جالب و قابل تأملی به نظر اومد و پر از تناقض رفتاری!!!پاپ،که به گفته ی خودش نماینده ی خدا روی زمین هست وبزرگترین مرجع مسیحیت کاتولیک ،از ترس مرگ و سوقصد چه کارها که نمیکنه!!!!بگذریم…
بالاخره به واتیکان بزرگترین و باشکوه ترین کلیسای دنیا رسیدیم.در یک صف طولانی که از تمام ملیت ها در اون ایستاده بودند و ابتدا و انتهای مشخصی نداشت،ایستادیم.هوای اون روز رم فوق العاده گرم بود و ایستادن زیر آفتاب داغ ظهر این فرصت خوب رو برامون فراهم کرد تا تاریخچه ی این کلیسا رو از زبان سهراب بشنویم. انصافا با توضیحات کامل و تسلطی که برمطالب داشت ما رو بیشتر در حال و هوای اونجا قرار داد.من که کلا گرمای هوا روفراموش کردم.
واتیکان با جمعیتی کمتر از هزار نفر، پایتخت کوچکترین کشور دنیاست.نکته ی جالب در مورد واتیکان این بود که مکانش در حقیقت در قلب پایتخت کشور ایتالیا قرار داره و با یک خط قرمز بر روی زمین حدود و مرزش از رم مشخص شده.
سهراب درباره ی تاریخچه شهر رم ومکان فعلی واتیکان توضیح داد و گفت : یکی از بازماندگان شهرتروا به ایتالیای امروزی میاد و نوادگانش “رومئوس” و “رومولوس” بنا به دستور پادشاه وقت و از ترس جانش به داخل آب انداخته میشن. از قضا توسط یه ماده گرگ نجات یافته و پرستاری میشن. بعدها این دو پسر شهر رم رو بر روی هفت تپه در نزدیکی “رود تیبره” بنا میکنند.این تپه ها بعدها در بیشتر کشورهای اروپایی جنبه ی نمادین پیدا میکنند. یکی از این هفت تپه ای که رم قدیم بر روی اون بنا شده بوده،همین مکان فعلی واتیکان هست.قرن ها بعد زمانی که “پیتر” یکی از دو برادر ماهیگیری که به مسیح ایمان می آورند و اولین حواری او محسوب میشوند (برادر دیگه “پل” نام داشته)از اورشلیم وارد امپراتوری رم میشه و شروع به تبلیغ مسیحیت میکنه، دستگیرمیشه و در نهایت به صلیب کشیده میشه و در محل فعلی این کلیسا که یک گورستان بوده دفن میشه.
سه قرن بعد زمانی که “امپراتور کنستانتین” با یکی از دشمنانش در حال جنگ بوده،شبی که با افکار نگران و ترس از شکست در جنگ به خواب میره،مسیح رو در خواب میبینه که به او میگه اگر میخواهی در جنگ پیروز شوی،دستور بده سربازانت تصویر صلیب رو بر روی سپرهاشون حک کنند.کنستانتین صبح فردا که از خواب برمیخیزه ،دستورنقش کردن صلیب به روی سپرهای سپاه رو میده و در نهایت برنده ی جنگ میشه.
پس از این واقعه، امپراتوربه دین مسیحیت در آمده و مذهب مسیحیت رو در رم رسمیت می بخشه و اولین کلیسای مذهب مسیحیت رو به نام کلیسای “سنت پیتر” اینجا بنا میکنه.
اما کلیسای فعلی در قرن پانزدهم میلادی به دستور پاپ وقت(ظاهرا “ژولیوس دوم” )که قدرت و اعتبار بیشتری به دست آورده،و توسط “میکل آنژ” نقاش و مجسمه ساز معروف و معمار دیگری به نام “برامانته” ساخته میشه. گرچه هیچکدوم از آنها ،نه پاپ،نه میکل آنژ، و نه برامانته که آغازگر بنای این کلیسا بودند،ساختمان تکمیل شده ی آن را نمی بینند.
میدان و کلیسای واتیکان امروزه به همان نام “سن پیتر” نامگذاری شده است.
این میدان به شکل دو نیم دایره ای هست که مجسمه های شماری از قدیسان ،پیامبران و شهدای مسیحیت در بالای این نیم دایره ها قرار گرفته ست.در بالای در ورودی کلیسا مجسمه ای از مسیح و ۱۲ حواری او قرار داره. در صحن کلیسا هم سه ستون با فاصله از یکدیگر قرار گرفته که اگر از یک نقطه به آنها نگاه کنی،کاملا در امتداد یکدیگر و به صورت یک ستون واحد دیده میشوند.در بخش مرکزی میدان اصلی هم یکی از غنائم مصر که یه ستون سنگی و یکپارچه ست خودنمایی میکنه.
ساختمان اصلی کلیسا دارای ۵ درب هست که اولین آن همیشه بسته ست.و از داخل کلیسا دیواری پشت آن کشیده شده است.هر ۲۵ سال یک بار توسط شخص پاپ، این دیوار از داخل خراب شده و در گشوده میشه.مسیحیان معتقدند هر که در آن روز از این در وارد کلیسا شود،مورد بخشایش قرار گرفته و از گناه پاک میشه.اگر بخواهیم در مقام مقایسه بر آییم چیزی شبیه حج تمتع مسلمانان تلقی میشه.ظاهرا آخرین بازگشایی این در سال ۱۹۹۰ میلادی بوده است.
یکی از نکات جالب در خصوص واتیکان نگهبانان آن هستند که به نام “گارد سوییس” معروفند.ظاهرا ارتش سوییس نگهبانان و افرادی را برای حفظ جان پاپ و کلیسا به واتیکان اعزام میکنه. این گارد ویژه برای حفظ امنیت ، همیشه درواتیکان حضور دارند
بعد از یک بازرسی کوچک از جهت کنترل کردن اشیای امنیتی وارد ساختمان کلیسا شدیم.به علت وسعت و شلوغی و ازدحام جمعیت در داخل کلیسا و بهره برداری بهتر از توضیحات و سهولت در شنیدن صدای راهنما از هدفون هایی که خود کلیسا در اختیارمون گذاشت استفاده کردیم.
وقتی وارد محدوده ی ساختمان کلیسا شدیم،شکوه و عظمت آن واقعا منو شگفت زده کرد.گچ بری های بی نظیربه روی سقف ها ،تابلوهای نقاشی فوق العاده زیبا ومجسمه های بسیار حیرت انگیز که در وهله ی اول ،این که به دست انسان ساخته شده باشند را کمی عجیب و باورنکردنی می نمایند.
ابتدای کلیسا در سمت راست دری که از آن وارد شدیم مجسمه ی “pietta یا همان “سوگ مریم” یکی از شاهکار های میکل آنژ ،استاد نابغه ی پیکرتراش به چشم میخوره.مجسمه ای که از یک بلوک مرمری یک پارچه تراشیده شده و آخرین نگاه مریم مقدس به مسیح است، زمانی که پیکر بی جان او را در آغوش گرفته ست. نمیدونم چرا نا خود آگاه با دیدنش یک غم و حسرت بزرگ تو دلم به وجود میاد. این مجسمه تنها مجسمه ای ست که میکل آنژ نام خودش رو بر روی اون حک کرده و ساختش دو سال طول کشیده. سهراب با توضیحاتش ما را بیشتر متوجه جزییات اون کرد و علت معروفیت بیش از حدش رو توضیح داد.چین های لباس مسیح و دامن مدونا به قدری طبیعی و در نهایت ظرافت ساخته شده بود که انسان رو شگفت زده میکرد.این مجسمه از جهت اهمیت و امنیت بیشتر، در پشت شیشه ضدگلوله نگهداری میشه.
گنبد اصلی کلیسا از داخل نیز توسط میکل آنژ نقاشی شده است.
تقریبا در انتهای کلیسا تخت یا محرابی به نام محراب پیتر مقدس قرار داره که در حقیقت محل موعظه ی پاپ است و توسط استاد “برنینی” ساخته شده.شکوه وجلال و ظرافتش واقعا خیره کننده ست.در نزیک این محراب نقاشی هایی بر روی سقف بر اساس داستان های انجیل به شکل زیبایی ترسیم شده است.
یکی دیگه از مجسمه های معروف داخل کلیسا،مجسمه ی “سن پیتر” است که از برنز یک پارچه ساخته شده است.گفته میشه این مجسمه شاهکارهنرمند ایتالیایی “دی کمبیو”" ست ولی قول دیگه ای هم وجود داره که توسط آسوری ها در قرن سوم پس از میلاد ساخته شده باشه.برام جالب بود که مسیحیان برای تبرک به یکی از پاهای این مجسمه که از زیر لباسش بیرونه،دست میکشیدند و فکر میکنم انقدر در طول زمانها این کار تکرار شده که این پا کاملا ساییده و صاف شده است.
در قسمتی از کلیسا بدن مومیایی شده ی دو تن از پاپ های مسیحیت درون یک محفظه ی شیشه ای نگهداری میشه.در بالای این محفظه ها ،تابلوی زیبایی قرار گرفته که در نگاه اول به صورت نقاشی جلوه میکنه ولی در حقیقت موزاییک های رنگینی ست که به طرز زیبایی در کنار یکدیگر چیده شده و تابلویی رو خلق کرده اند.
در بخشی از محوطه داخل کلیسا هم بر روی زمین اسامی کلیساهای مختلف دنیا حک شده است.
شاید دیدن و سپس نوشتن از تمامی دیدنی ها و زیبایی های واتیکان باذکر جزییات و به تصویر کشیدن اونها در قالب عکس و فیلم ونوشته میسر نباشه.به قول معروف حلوای تنتنانی ست ….اما تمام سعی من بر این بود که در مدت زمانی که در داخل کلیسا بودیم از توضیحاتی که میشنوم بیشترین بهره رو ببرم و خوشبختانه اگه تعریف از خودم نباشه به واسطه ی حافظه ی شنیداری خوبی که خدا بهم بخشیده و نکاتی که همونجا بصورت تیتروار یادداشت کردم،بسیاری از نکات ریز رو به خاطر سپردم.باید یه اعتراف کوچولو هم بکنم!!!در کنارحیرتم از دیدن این همه زیبایی و شکوه وجلال ،وسعت اطلاعات و راهنمایی های سهراب هم منو شگفت زده کرد.شاید این طور به نظر بیاد که شغل و حرفه ش ایجاب میکنه که دارای همچین اطلاعاتی باشه.ولی به نظرم این نکته رو نباید از نظر دور داشت که به خاطر سپردن و دانستن اطلاعات مربوط به هر مکانی در وهله ی اول مطالعه ی فراوون و سپس حافظه ی قوی میطلبه، و قبل از همه اینها عشق نسبت به کاری که انجامش میده…
بالاخره پس از گذشت زمانی حدود دو ساعت و نیم ،مبهوت وگیج از این همه شاهکار از کلیسا خارج شدیم.در یک کلام باید بگم واتیکان جلوه ی بی نظیری ست از شاهکارهایی از تمام هنرمندان به نام دنیا، که در یک جا جمع شده .
در محوطه ی بیرونی و صحن کلیسا چند تا عکس دسته جمعی به یادگار گرفتیم و از اونجا به سمت “کولسیوم” حرکت کردیم.
کولسیوم
شاید مهم ترین و مشهورترین اثر باستانی رم،و در واقع نماد این شهر، کولسیوم باشه.کولسیوم یا colosseum در بخش مرکزی شهر رم قرار گرفته. این بنا در حقیقت آمفی تئاتریا استادیوم بسیار بزرگی در زمان رم باستان بوده که در اون گلادیاتورها، برای سرگرمی و تفریح امپراتوران و اشراف رومی، به نبردهای خونین می پرداختند.جایی خونده بودم که کولسیوم به معنای جایگاه عظیم و بزرگ است ، نامی که به حق برازنده ی اون هست.
فرصت بازدید از داخل آن هم به واسطه ی صف طولانی و وقت بسیار کم میسر نشد. به خاطر همین از خیر دیدنش گذشتیم و فقط به گرفتن چند تاعکس یادگاری ازش اکتفا کردیم که اون هم خالی ازلطف نبود.
در مجاورت کولسیوم بنایی سنگی با تراش های ظریف به نام “طاق نصرت کنستانتین” قرار داره.این طاق نصرت به افتخار پیروزی کنستانتین امپراتور روم بر یکی از رقبا و دشمنانش ساخته شده .
ساعت حدود ۱:۳۰ شده بود و هوا بسیار گرم بود. شاید یکی از بدی های سفرهای این چنینی همین باشه. گردش و بازدید از تمام مکانهای دیدنی یک شهر دریک مدت زمان کوتاه که تورها به صورت ماراتن!!! برگزار میکنند. ولی خب شاید این هم لطف و شیرینی خاص خودش رو داشته باشه که یاد میگیری از زمانی که در اختیار داری بیشترین بهره رو ببری. همه خسته بودیم ولی رم مملو از دیدنی های بی شماری بود که ما هنوز موفق به دیدنش نشده بودیم و فرصتمان هم بسیار کم..
بنابراین دوباره با عجله گشت رو ادامه دادیم و پیاده به سمت “میدان ونیزی”حرکت کردیم.
“میدان ونیزی”، “کاخ موسلینی” و “بنای یادبود ویکتور امانوئل دوم” در یک نقطه گرد آمده اند. میدان ونیزی بنایی به سبک یونانی ست و مجسمه ی ویکتور امانوئل دوم در مقابل آن سوار بر اسب قرار داره. ویکتور امانوئل دوم همان شخصی است که باعث اتحاد ایتالیا و پایه گذار ایتالیای فعلی شد.البته مقبره ی او در جای دیگری به نام “معبد پانتئون” قرار داره و قرار شد جزء بازدیدهای ما از رم حتما باشه.
باز هم بعد از گرفتن چند تا عکس دسته جمعی معروف به سبک سهراب!!! سوار اتوبوس شدیم .داخل اتوبوس متوجه شدیم دو تا از همسفرهامون،”مینا” و “داود” زوج جوانی که برای ماه عسل به سفر اومده بودند ،از گروه جدا شده و جا مانده اند.با توجه به این که هنوز همه اعضای گروه با هم خیلی آشنا و صمیمی نشده بودیم، طبیعتا شماره ای از هم در دسترس نداشتیم.ولی خوشبختانه پس از مدتی خودشون با موبایل سهراب تماس گرفته و هماهنگ کردند و بالاخره سر و کله ی اونها با کمی تأخیر پیدا شد.قرار شد بابت تأخیر و دیرکرد به اعضای تور جریمه پرداخت کنند که هر دو با خوشرویی پذیرفتند.این قرار جریمه رو ،آقای “دکتر فراهانچی” که به همراه همسر و پسر جوانش “امیر” سفر میکرد،مطرح کرد و سریع مورد موافقت بقیه گروه قرار گرفت. قرار شد از این به بعد ،هرکس، بابت تأخیرش به بقیه جریمه خوراکی پرداخت کنه…البته ادای جریمه امروز به زمان دیگه ای موکول شد که فرصت کافی در اختیار باشه.
در ادامه ی مسیر با اتوبوس به چشمه ی معروف عشاق یا “فونتانا” رسیدیم.جمعیت زیادی اطراف چشمه ایستاده و مشغول عکاسی بودند.در قسمت نمای چشمه بر روی یک صدف بزرگ ،مجسمه ی بزرگی ازخدای اقیانوس ها وموجودات دریایی دیگه به چشم میخورد.در بالای بنا هم یک کلاه پادشاهی که نماد پاپ و یک جفت کلید که نماد کلیدهای بهشت هستند خودنمایی میکرد.در عین سادگی بسیار بسیار زیبا بود. تا به حال تصور نمی کردم یه بنا یا مجسمه که فقط از سنگ ساخته شده باشه ،میتونه خیلی زیبا باشه .
مسافرانی که به اینجا میان بر اساس رسمی که وجود داره،سه سکه به داخل آب پرتاب میکنند: اولی به نیت بازگشت دوباره به شهر رم،دومی برای این که به عشق زندگیشون برسند و سومی به نیت هر آرزویی که دوست دارند برآورده بشه. برام جالب بود، بدونم که سرنوشت این سکه هابالاخره به کجا ختم میشه و بعد از جمع آوری از کف چشمه به چه مصرفی میرسه،که فراموش کردم سؤال کنم…
من با دیدن عکسهایی از که منظره شب چشمه دیده بودم،بسیار دوست داشتم زمان بازدید ما هم موقع شب باشه، ولی متأسفانه برنامه ی تور به این شکل تنظیم شده بود و چاره ای هم نبود.با شهلا چند تا عکس یادگاری گرفتیم. قرار بود مدت توقف ما در کنارچشمه حدود بیست دقیقه باشه و رأس ساعت ۲:۴۵ همه بالای پله های منتهی به چشمه جمع بشیم و گشت رو ادامه بدیم. متأسفانه ساعت من با وقت فعلی رم به درستی تنظیم نشده بود و ظاهرا ده دقیقه ای عقب بود،و من ازش بی اطلاع بودم. ده دقیقه ای که منجر به دیر رسیدن ما به محل قرارمون شد!!!وقتی به بالای پله ها اومدیم،تازه متوجه تأخیرمون شدیم . بقیه گروه راهی پله های اسپانیا شده بودند و تنها سهراب منتظرمون بود و علتش رو جویا شد.وقتی ساعتم رو به نشونه ی راستی گفتارم نشون دادم ظاهرا باور نکرد!!!با لبخند گفت اینا بهونه ست!!! خیلی دلخور شدم و در طول مسیر دیگه با کسی صحبت نکردم. بهم شدیدا برخورده بود،اینکه متهم به چیزی بشم که سهوا اتفاق افتاده بود و ناخواسته بود و تازه کسی حرفت رو باور نکنه. در هر صورت من و شهلا هم مشمول پرداخت جریمه شدیم.
در ادامه ی مسیربه یکی از جذاب ترین مکان های شهر رم رسیدیم: “پله های اسپانیا”.تعداد ۱۳۸ پله که در بالا به یک ستون عظیم سنگی با نقش صلیب و در پایین به یکی از مشهورترین دیدنی های رم یعنی “قایق سنگی” منتهی می شد.علت نامگذاری این پله ها به این نام ،به خاطر نزدیکی به سفارت اسپانیا وسبک معماری اسپانیایی پله هاست .ظاهرا همیشه به روی این پله ها جمعیت زیادی نشسته اند که یا مشغول گپ زدن هستند یا از بالای پله ها منظره ی قایق سنگی رو تماشا میکنند.
“قایق سنگی” leaking boat)) هم که در پایین پله ها قرار گرفته ،داستان خودش رو داره.فلسفه ی ساخت این قایق که از چند جا سوراخه به زمانی بر میگرده که در سالهای بسیار دور (فکر میکنم قرن ۱۷)سیل عظیمی در شهر رم اتفاق می افته. “برنینی” استاد مجسمه سازی اون دوران با ساخت این قایق و تقدیم اون به خدایان مثلا شر این بلا رو از سرمردم رم دور میکنه.
از پله های اسپانیا قدم زنان بالا اومدیم تا به محل سوار شدن به اتوبوس رسیدیم.کمی معطل موندیم تا بالاخره آقای راننده از راه رسید و ما رو به هتل برگردوند. وقتی به هتل رسیدیم سهراب برنامه های بازدید شب رو اعلام کرد. ،قرار شد بعد از استراحتی دو ساعته ،رأس ساعت۷ در لابی جمع بشیم. قبل از رفتن به اتاق از سهراب خواستم در خرید سیم کارت راهنمایی م کنه.تقریبا از بدو ورود هیچ تماسی با خانواده نداشتم. خط موبایل ایرانی م رو روشن کرده بودم که از لحاظ برقراری ارتباط هیچ خاصیتی نداشت و موفق به صحبت با هیچکس نشدم.بیشتر طالب این بودم که از طریق نت با اونها ارتباط برقرار کنم که ظاهرا اتاق وای فای نداشت. به هر حال قرار شد قبل از گشت شبانه برای خرید سیم کارت بریم. بعد از یک استراحت کوتاه و نماز ،پایین اومدم و پیاده راهی شدیم.
در طول مسیر سهراب توصیه کرد که اگه کار خاصی با تلفن ندارم و فقط اینترنت میخوام از کافی نت نزدیک هتل استفاده کنم و بابت خرید سیم کارت ،هزینه اضافی پرداخت نکنم.وقتی در جوابش گفتم که باید حتما با بچه هام صحبت کنم، فکر میکنم کمی جا خورد که به روی خودش نیاورد. ولی وقتی دوباره سؤال کرد: چند ساله هستند؟ و جوابم رو شنید ،دیگه نتونست تعجبش رو پنهان کنه. البته من دیگه به عکس العمل های به این شکل در مورد خودم عادت کردم.معمولا غریبه ها از شنیدن این که یک دختر و پسر بزرگ دارم متعجب میشن. شاید از مزایای ازدواج در سن پایین باشه ،ولی هرچه که باشه به فال نیک میگیرم.در تمام مدتی که برای خرید سیم کارت رفتیم و برگشتیم نگاه متعجب سهراب روهرگز فراموش نمیکنم. البته خودش گفت که چشمم شور نیست!!!و من الان که در حال نوشتن وقایع امروز هستم ،خوشبختانه سالم هستم و چشم نخورده ام!!!!البته این نکته که بادمجان بم آفت نداره رو هم نباید از نظر دور داشت.!!!!!
داخل مغازه ای شدیم و یه سیم کارت به همراه یه بسته اینترنتی ۱۰ روزه خریدم. مدت زمانی که منتظر بودیم تا فروشنده سیم کارت رو آماده کنه با سهراب راجع به شغلش کمی گپ زدیم. تا قبل از اون فکر میکردم که خیلی خوبه آدم شغلی داشته باشه که به همه جای دنیا سفرکنه و همه جا رو از زوایای مختلف ببینه، با آدمهای متفاوت آشنا بشه .هر بار به فواصل متناوب تو یه شهر ویه جای تازه باشه و… خلاصه کلی هیجان رو با سفرهاش تجربه کنه . تازه بعد از توضیحاتی که برام داد متوجه شدم که ای بابا:” آواز دهل شنیدن از دور خوش است” .!!! و هر شغل و حرفه ای مشکلات خاص خودش رو داره و تلخی و شیرینی توأم با هم رو داراست. گرچه باید توجه داشت که معضلات شغل های این چنینی بیشتر در کشورهایی مثل ما وجود داره ودر حقیقت از امنیت شغلی کافی برخوردار نیست. وگرنه چه کسی هست که ندونه صنعت توریسم یکی از پر رونق ترین و درآمدزاترین صنایع دنیاست و تازه باعث رواج و بهبود صنایع دیگه هم میشه.
بعد از برگشتن به هتل ،ویک توقف در اتاق و تماس تلفنی با خانواده وکمی نوشتن از اتفاقات صبح،رأس ساعت مقرر به لابی اومدیم. ظاهرا همه گروه تمایل به گشت دوم نداشتند و یا ترجیح داده بودند به تنهایی به بازدید بپردازند.شاید هم خسته از گردش طولانی صبح به استراحت پرداخته بودند. جمع ۷ نفره ی ما به همراه سهراب راند دوم رو اغاز کردیم.
اولین مقصد امشب ما “میدان ناوونا ” بود. به نظرم این میدان یکی از جذاب ترین مکان های شهررم به حساب میاد. یک میدان قدیمی با یک آب نمای معروف در وسط که شاهکارمجسمه سازو معمار مشهور ایتالیایی “برنینی” است.
مجسمه های داخل این آب نما ،نماد خدایان رودهای معروف چهار قاره ی دنیاست.
اولی نماد رود گنگ در قاره ی آسیا
دومی نماد رود نیل در آفریقا
سومی نماد رود پلاتا در آمریکا
چهارمی نماد رود دانوب در اروپا
در یک ضلع میدان ،هنرمندان به ویژه نقاشانی را می بینی که در سبک های مختلف به ارائه ی آثار خود می پردازند. واقعا باور نکردنی بود که این هنرمندان در عرض چند دقیقه ی کوتاه با کشیدن نقاشی یا کاریکاتوری از چهره ت غافلگیرت می کردند. ناخودآگاه با دیدن این گوشه از میدان به یاد دخترم افتادم و دلم براش تنگ شد. دختر من دانشچوی رشته ی نقاشیه و چقدرجایش خالی بود تا هم رشته های خودش رو ببینه که چطور به خلق آثارشون می پردازند و لذت ببره. ناگفته نمونه که خیلی از آثاری که امروز صبح دیدم ،به ظاهر برام آشنا بودن و وصف اونها رو یا اززبان دخترم شنیده بودم یا توی کتابهای او دیده بودم. اینجا شاید اگه به اختیار خودم بود ساعت ها با دیدن آثارشون سرگرم میشدم . ولی خب سعی کردم جلوی ذوق زدگی زیادم رو بگیرم تا از سایر گروه جا نمونم…
و حالا نوبت بخش جذاب گردش امشب یعنی جریمه بود.مینا و داود که امروز ملزم به پرداخت جریمه شده بودند،ما رو به صرف بستنی دعوت کردند. و بالاخره ما طعم فوق العاده ی بستنی ایتالیایی رو در سه نوع مختلف به دلخواه خودمون چشیدیم. زمان خوردن بستنی که با شوخی وخنده همراه بود، باعث شد یخ بین گروه کمی باز بشه و جمع صمیمی تر بشن.
مقصد بعدی ما “معبد پانتئون” بود.بنایی با ستون های سنگی بسیاربزرگ در جلوی آن ،که از سنگهای یک پارچه ای که از مصر آورده شده ساخته شده. ساخت بنای این معبد در سده های قبل از میلاد انجام شده و در حقیقت جایگاهی برای پرستش خدایان بوده. ولی حدود دو قرن پس از میلاد، “امپراتورهیدریان” ،پس از این که دین مسیحیت رو در رم رسمیت بخشید،دستور به بازسازی و ترمیم آن میده و اینجا رو به یک کلیسا تبدیل میکنه.
مقبره ی “ویکتور امانوئل دوم”، “رافائل” و همسرش و “ملکه مارگریتا”، پرنسس ناپل (در زمانی که رم به صورت ملوک الطوایفی اداره میشد) در این معبد قرار داره.ملکه مارگریتا همان کسی است که به دستور او پیتزا اختراع شد.
طبق معمول به علت این که زمان بازدید به اتمام رسیده بود،امکان دیدن داخل معبد فراهم نشد و فقط چند عکس به یادگار گرفتیم و راه افتادیم.
همچنان که محو زیبایی های شب این میدان بودم، ازیک گوشه صدای موسیقی به گوشم رسید و توجهم به بانویی جلب شد که مشغول رقص بود و ظاهرا از این راه امرار معاش می کرد.سبک لباس پوشیدن ،جست وخیز و فیزیک اندامش از دور شبیه یک دختر جوان به نظر می اومد ولی بعد از این که برای گرفتن چند عکس نزدیکش شدم،متوجه شدم که یه خانم میانسال هست و فقط به این سبک لباس پوشیده.البته باز هم برام جالب بود و در دل به همتش آفرین گفتم.
در گوشه ای از میدان ناوونا خیابانی بود که به رودخانه ی زیبای تیبره منتهی می شد.سهراب پیشنهاد کرد که به اون سمت بریم وکلیسای واتیکان در شب رو تماشا کنیم.منظره ی فوق العاده ای بود.گنبد کلیسا در تاریکی شب در تلألو آب های رودخانه مثل نگین می درخشید.طبق معمول خواستیم اینجا هم عکسی به یادگار بگیریم.ولی با وجود توصیه های فنی!!! سهراب در خصوص قرار دادن دوربین به روی سه پایه یا بر روی لبه ی پل،باز هم موفق به گرفتن یه عکس شفاف نشدیم.درواقع عکس هایی که همه ی ما گرفتیم یکی از دیگری افتضاح تر!!! بود.بازی نور به روی سطح آب ولرزش دست، اجازه ی گرفتن یه عکس خوب رو نداد.البته زیاد هم مهم نبود. قرار شد بعدا به عکس های آقای لیدرکه دست بر قضا دستی بر عکاسی داره و به قول معروف تو این کار دستش سکه داره،در یه فرصت مقتضی دستبرد بزنیم!!!این هم از خوش شانسی ما و بد شانسی لیدرهایی هست که خوب عکاسی می کنند!!!خب میخواست عکاس خوبی نباشه!!!
در طول مسیر برگشت،قلعه ی سنت آنجلو رو هم در شب دیدیم و پس از گرفتن چند عکس به آرومی قدم زنی دلنشینی روبه سمت هتل آغاز کردیم. یکی از مواردی که توجهم رو از امروز صبح به خودش جلب کرد،رستوران هایی بود که میز و صندلی هاشون رو درکنار خیابان و یا حتی کوچه ها و معابر بسیار تنگ چیده بودند و مردمی که با آرامش کامل مشغول صرف غذا و صحبت بودند.عابرین هم به آرامی از کنار اونها عبور می کردند.
به نظرم اومد که جذبه و آرامش این شهر انقدر زیاده که غذا خوردن پشت یه میز حتی درکنار خیابان،بسیار لذت بخش به نظر میاد.
پس از رسیدن به هتل،سهراب مجددا برنامه ی فردا رو یادآوری کرد.فردا گشت “جزیره ی کاپری” رو داریم. این یه برنامه ی آپشنال بود که خودمون بین جزیره کاپری و “پمپی” (شهر سوخته )،انتخاب کرده بودیم.باید امشب زودتر بخوابیم.قرار شد ساعت ۶ صبح در لابی حاضر باشیم.
خیلی خسته ام.امروز واقعا روز پرکار و شلوغی داشتیم.ولی یادآوری خاطراتش ،خستگی رو برام دلنشین کرده! تنها شانسی که واسه نوشتن خاطرات امروز آوردم اینه که خیلی از مطالبم روبعد از ظهر یادداشت کردم.بقیه رو هم دارم در حال خواب و بیداری می نویسم تا بعد ویرایش کنم.خدایا شکرت بابت همه چیز!
پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳ در ۹:۳۳ قبل از ظهر
خدمت سهراب عزیز ،نویسنده ی محترم این خاطرات زیبا و بقیه ی دوستان سلام عرض می کنم
بسیار خوشحال شدم وقتی دیدم بعد از مدتی نسبتا طولانی ،مطلب جدیدی بر روی سایت اومده ،اونهم خاطرات سفر به کشور ایتالیا!!!!
با خوندن این مطالب ،هرچند کوتاه ،خاطرات شیرین و به یاد ماندنی سفر رویایی ام به ایتالیا دوباره برام تکرارشد
اما ای کاش این سفرنامه ادامه داشت !به خصوص که متوجه شدم روز بعدی،سفر به جزیره ی کاپری بوده ومن بسیار مشتاق خوندن درباره ی این جزیره ی زیبا بودم ،از این جهت که در سفر دو سال پیشم،متاسفانه شانس دیدار از کاپری رو نداشتم !
ولی در هر صورت بازهم برای نگارنده ی این مطالب زیبا ارزوی موفقیت و شادکامی وبرای گذارنده ی این خاطرات برروی سایت یعنی سهراب عزیز سلامتی و خوشی ارزو میکنم
امیدوارم همیشه سفرهای پرخاطره ی زیادی تجربه کنید و ما رو هم در خاطرات خود و همسفرانتان شریک کنید
در ضمن اگر برای تابستان برنامه ی سفری داشتید(تور خارجی یا داخلی ) لطفا اطلاع بدید
بی نهایت ممنونم
شاد و سلامت بمانید و برقرار
سولماز
درود
خوشحالم از این همه علاقه و صبوریت سولماز عزیز
تقریبا ۷۰ روز از سایت و شما مهربانان دور بودم ! متاسفانه کوچکترین فرصتی برای انعکاس مطالب نبود!( تصمیم دارم بزودی به صورت آنلاین مطالب رو به روی سایت بگذارم به امید دوست)
تارا هم مثل شما عزیزانم با شور و حال خاطره نویسی میکنه ، ازشون چندین بار خواهش کرده ام خاطرات رو بنویسند ، همینقدر هم جای تشکر داره ، شاید هم نظرات شما خوبان رو ببینه و ادامه بده…
در مورد تورها قسمت باشه چندین تور داخلی و خارجی رو در برنامه تابستون امسال دارم و به محض قطعی شدن شما خانواده همیشگیم را مطلع خواهم کرد
دلتنگی من برای تک تک شما بزرگوارانم خالصانه و واقعیست با تمام وجود و همیشگی
شاد باشید و شادی بخش
سهراب
جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۳ در ۱۱:۵۵ قبل از ظهر
سلام
ممنون ازاینکه لذت خاطرات سفرتان با ما تقسیم میکنید.
تارا جان من وهمسرم تصمیم داریم سال اینده برویم ایتالیا وچند کشور دیگر اروپا البته بدون تور به اطلاعات شما ودیگر دوستان نیاز داریم خواهشا ادامه دهید.
باسپا س بیکران منتظر ادامه هستیم
بهره مند
یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳ در ۱۰:۲۳ قبل از ظهر
سلام تارای عزیز
سلام سهراب جون
از خوندن خاطرات سفرت لذت بردم، کلی در لحظه های خوب اون شریک شدم. ممنون از تقسیم لحظه هات با ما!
همچنین آرزو می کنم که باز هم فرصت سفرهای بیشتر و بهتری رو داشته باشی عزیزم، البته با ما هم تقسیمش کن! باشه دوستم؟
با آرزوی بهترین ها برای بابای کلبه سبز خودمون و دوستای گل و با معرفتم.
روی ماه همتون رو می بوسم.
مریم
درود
ممنون از همراهی همیشگیت مریم جان
امیدوارم بزودی زود دوباره سفرها و خاطرات شیرینش با شما خوبانم قسمت بشه
لحظات خوب عمر یعنی همین لحظه های ناب و به یاد موندنی با هم
شاد باشی و مثل همیشه باطراوت
سهراب
چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳ در ۵:۰۴ قبل از ظهر
سلام خدمت دوستان نادیده: سولماز ، ن. بهره مند، مریم و مینای عزیزم
از این که وقت تون رو به خوندن بخشی از این سفرنامه اختصاص دادین و نظرات ارزشمندتون رو ارائه کردین، تشکر میکنم ،
گرچه شاید عنوان خاطره نویسی برای این نوشته مناسب تره. چون یک سفرنامه ویژگی ها و خصوصیاتی داره که شاید در این مطالب رعایت نشده باشه.
با این حال چون نوشتن در طول سفر عادت همیشگی منه، سعی کردم تا حد إمکان جزییات و وقایع سفر زیبا به این سرزمین جادویی رو با نوشتن برای خودم جاودانه کنم.
از سهراب عزیزم بابت قرار دادن این خاطرات ناتمام در خانه ی خودش و صبوریی که در بد قولی من در تحویل آن به خرج داد، تشکر میکنم ، و شرمنده ی لطف و محبتش هستم . از این که باعث رویش جوانه های دوستی با شما خوبان شد و موجبات آشنایی با شما دوستان رو برام فرآهم کرد ، ازش ممنونم.
در خصوص ادامه ی نوشتن خاطرات ، با توجه به این که مطالبم قدری نیاز به تایپ و ویرایش نهایی داره ، این روزها به دلیل مشغله ی زیاد موفق به انجامش نشدم.
أما در اسرع وقت سعی میکنم مطالبم رو تکمیل و ارائه کنم . چون واقعا دوست دارم شما رو هم در خوندنش سهیم کنم.
به امید دیدار حضوری و همسفر شدن با شما دوستان عزیزم
شاد باشید
تارا ونکی
درود
تارا جان امیدوارم بزودی ادامه خاطرات به یاد ماندنی ات رو برای من و دوستان خوب این کلبه بنویسی
سفر نامه… نوشتنش لطف خاصی داره و خواندنش لطف و لذتی دیگر
ممنون از این همه لطف بی پایان شما خوبانم
سهراب
پنجشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۳ در ۳:۱۱ بعد از ظهر
با سلام به تارای عزیز
خوشحالم که به جمع سفرنامه نویسان و اهالی کلبه اضافه شدی ، ولی خیلی گله مندم که چرا دنبال نکردی این سفر را و ما را در نیمه راه که نه در اول راه گذاشتی؟
این مثل یک فیلم ناتمامه که شروع به دیدن میکنی و تا میاد هیجان انگیز بشه و ماجرا رو دوست داری دنبال کنی یکدفعه قطع میشه و دیگه نمیدونی به کجا ختم میشه .
راستش همون اول من سفرنامه را خوندم و دوست داشتم تمام بشه و نظر خودمو بنویسم ولی گذاشتم که تمام شد در آخر این کار را انجام دهم که انتظار تا الان فایده ای نداشت .
خواهش میکنم دنبال ماجرا را بنویس بخاطر ما که میخونیم . سبک نوشتن خوبی داری و دوست دارم بدونم جزیره ی کاپری چگونه بود . به ایتالیا رفتم ولی دوست دارم خیلی جاهای دیگر ایتالیا مثل میلان ، سورنتو ، کاپری ، و و و و و باز هم ونیز را تجربه کنم .
با ادامه بر مطلب و سفرنامه ات دیگران را یاری کن که بیشتر از ایتالیا بدانند .
ممنونم می دانم که این کار را خواهی کرد .
من خودم هروقت به سفری میخواهم بروم دنبال سفرنامه ها در اینترنت میگردم تا بیشتر از جایی که میخواهم به آنجا بروم اطلاع داشته باشم و کلا خیلی موثره .
در انتظار دنبال کردن داستان هستم و هستیم .
برایت آرزوی سفرهای شاد دارم .
سیما نعمتی
پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۳ در ۱۱:۲۶ بعد از ظهر
سلام سیمای عزیز
أز لطف و محبت و وقتی که برای خواندن این سفرنامه به خرج دادی ممنونم. در نوشتن خاطرات سفر از حیث سبک نگارش، ادعایی ندارم و صرفا احساس واقعی م رو در تمام لحظه های سفر جاری کردم و بس. و اگه مورد توجه ت قرار گرفته، به زیبایی نگاه شما بر میگرده .در خصوص کامل نکردن سفرنامه ، به دلایلی که در کامنت قبلی توضیح دادم ، الان باید تنبلی رو هم اضافه کنم.چون هر دفعه که میخوام این شاخ غول !!!رو بشکنم و مرزهای هنر نویسندگی !!!!رو جابجا کنم، از أداره ی اتباع خارجی شیراز !!! باهام تماس میگیرن که نگران وضعیت شهروندی افتخاری م باشم ..اینه که منم بی خیال میشم!!!!و قلم رو زمین میزارم و به فردا و فرداهای احتمالی موکول میکنم!!!ولی أز شوخی گذشته دیگه واقعا تمام سعی م رو در اتمامش به خرج میدم ، تا بیشتر از این شرمنده ی محبت شما و بقیه دوستان نادیده م نشم. برقرار باشی
تارا