سفر به هندوستان به قلم شیرین بانو سولماز اصل دینی( دهلی – جیپور – آگرا)بهار ۹۳
زندگى موسیقى گنجشک هاست
زندگى باغ تماشاى خداست…
زندگى یعنى همین پروازها،
صبحها،
لبخندها،
آوازها…
زندگی ذرهی کاهیست، که کوهش کردیم،
زندگی نام نکویی ست، که خوارش کردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق،
بجز حرف محبت به کسی،
ورنه هر خار و خسی،
زندگی کرده بسی،
زندگی تجربهی تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازهی یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم؟
(زنده یاد سهراب سپهری)
قلم شیرین نویسنده یک خاطره و یا یک سفر نامه میتواند خواننده را تا آخرین لحظه در تب و تاب طول سفر همراه و هم نفس خود بدارد خوشبختانه دوستانی که در این کلبه سفر نامهها را قلم میزنند به لطف محبت و علاقه و عشق به بیان خاطراتشان همیشه کلامشان خواندنی است و کاملا احساس پاکشان بر دل مینشیند
با تشکر از بانو سولماز اصل دینی بخاطر تقدیم خاطرات پر بارش به هند سرزمین شگفتی ها
سفر به هندوستان
دهلی – جیپور – آگرا
هند را همیشه با زنان ساری پوش و مردان عمامه بر سر می شناختم و غذاهای تندش که شنیده بودم کسی جرات مزه کردنش را هم ندارد. با جمعیت میلیاردی و مردم فقیرش که همیشه خوشحال و راضی هستند، با مرتاضها و مارگیرها و معبدها و درنهایت با فیلم شعله و سنگام که از کودکی بارها و بارها دیده بودم !!!
حدود ۱۰ سال پیش سفری به هند داشتم، اما بازدیدم از این کشور منحصر بود به شهر ساحلی گوا و اقامت در یک هتل لوکس و زیبا در وسط جنگل که با امکانات خوب و مناظر زیبایش تقریباً تمام وقت کوتاه شش روزه ما را ربوده بود. بنابراین به نوعی برای بار اول به این کشور سفر می کردم، آن هم سفری ۲۳ روزه با کل اعضای خانواده! کشور هندوستان بدجوری ما را طلبیده بود و بیشتر از آن خواهرم الناز که حدود شش ماهی است به دلیل موقعیت شغلی همسرش، در دهلی زندگی می کند.
این بار تصمیم گرفتم از ذکر حوادث روزانه سفر، صرف نظر کنم و مطالبی کلی از دیده ها و تجربیاتم از این سفر بازگو نمایم. زیرا اولاً تعداد روزهای سفر تقریباً زیاد بود (۲۳ روز) ثانیاً این سفر، یک مسافرت خانوادگی بود و ما راهنما و همسفران مشترکی نداشتیم که خواندن خاطرات برای آنها لذت بخش باشد. بنابراین سعی می کنم به شکل اجمالی درباره مردم هند، خرقه ها و مذاهب مختلف دینی، مکانهای تاریخی و دیدنی، غذاها، مراکز خرید، سنتها و جشنهای ملی و مذهبی، پوشش و لباسها و بطور کلی هر آنچه که از سه هفته اقامت در هند دیدم و آموختم، برایتان تعریف کنم.
بعد از مشکلات فراوان برای تهیه بلیط و ویزا، بالاخره موفق شدیم بلیط پرواز مستقیم به دهلی تهیه کنیم، هواپیمایی ماهان فقط هفته ای دو پرواز مستقیم به دهلی دارد. البته می شود از طریق ابوظبی یا دوبی هم به دهلی پرواز کرد اما بدلیل طولانی شدن مسیر و توقف بین راهی مسیر ۳ ساعته را باید در ۸ یا ۹ ساعت پیمود. که اصلاً عاقلانه نیست. بنابراین با هر زحمتی شده بود بلیط برای همه تهیه کردیم. اما در سه تاریخ مختلف. شب ۲۳ اسفند درحالی قدم به فرودگاه دهلی گذاشتم که خودم را برای رویارویی با هر اتفاق عجیب و غریب هر نوع منظره ناخوشایند کاملاً آماده کرده بودم، تازه قضیه به اینجا هم ختم نمی شد. در کیفم کلی وسایل بهداشتی مثل ژل ضدعفونی دست و صابون مایع جیبی، دستمال مرطوب، روکش کفش و روکش توالت و اسپری دورکننده حشرات و پمادگزیدگی و کلی دارو برای مسمومیت غذایی و غیره و غیره به همراه داشتم.
فکر می کنم می توانید تصور کنید که با چه ذهنیت بدبینانه ای وارد این کشور می شدم. هرچند خواهرم بارها و بارها در مورد هر چیزی اطمینان خاطر داده بود اما مانده بودم حرفهای او را باور کنم یا حرفها و نظرات بسیار ناخوشایندی را که هموطنان سفر کرده به هند به عنوان تجربیات سفرشان در سایتهای مختلف بیان کرده بودند، در هر صورت کار از محکم کاری عیب نمی کرد.
فرودگاه دهلی، فرودگاهی است نسبتاً بزرگ، کاملاً تمیز و مرتب و بسیار پرتردّد !!! مراحل مربوطه به راحتی انجام شد و بعد از گرفتن چمدانهایمان با استقبال همسر و دختر خواهرم مواجه شدیم. ماهیندر جوان بسیارمهربان و دوست داشتنی هندی است که به عنوان راننده در منزل خواهرم مشغول به کار است، آنچنان گرم و صمیمی از ما استقبال کرد که در همان برخورد اول مهرش به دلمان نشست. هندیها برای ابراز احترام خود کف دو دست را در زیر چانه به هم چسبانده و می گویند: تاماتسا !!! (فکر می کنم همه حداقل در فیلمها این ژست هندیها را دیده باشند) با کمک ماهیندر بارهایمان را پشت ماشین گذاشته و حرکت کردیم. روزهای پرماجرا و هیجان انگیز انتظارمان را می کشید. با من همراه باشید تا شما را با خودم به سرزمین شاد و پرهیجان رنگها ببرم …..
و اما دهلی (فستیوال رنگها)
قبل از هر چیز باید بگویم، همانطور که در نوشته های قبلی هم گفته ام، از ارائه آمار و ارقام جغرافیایی و تاریخی که به راحتی با مراجعه به اینترنت برای هرکسی قابل دسترسی است، صرف نظر می کنم و تنها به دیده ها و شنیده های خودم و حس و حالی که دراین سفر پرماجرا داشتم، می پردازم.
همانطور که می دانید، شهر دهلی از دو بخش تشکیل شده: دهلی قدیم و دهلی نو. دهلی قدیم همان بخشی از شهر است که به گمانم گردشگران ایرانی دیدگاههای خود را در مورد این شهر تنها برپایه این بخش از شهر بیان کردهاند. همانطور که از نامش پیداست، دهلی قدیم قسمت قدیمی شهر است که قلعه معروف سرخ «Red fort » و مسجد جامع شهر دهلی در این قسمت از شهر واقع است. همچنین بازار چندیچوک، که درحقیقت بازار بزرگ اصلی دهلی قدیم به حساب می آید که دارای قدمت و تاریخی دیرینه است (در مورد همه این آثار بعداً توضیح خواهم داد).
اگر در خیابانهای اطراف مسجد جامع و بازار چندی چوک راه بروید چه ها که نمی بینید؟ انسان و حیوان و گاری و دوچرخه و موتور و ماشین در پیاده رو خیابان درهم می لولند، شلوغی و ازدحام غوغا می کند!!! چه جمعیتی؟! در این هیاهو هرکس مشغول کاری است. بساط دستفروشی داغ داغ است چه آنهایی که به شکل سیّار در اطراف رهگذران پرسه زده و با سماجت بی نظیری برای فروختن اجناسشان اصرار می کنند، چه آنهایی که بساطی بر روی زمین پهن کرده و آنچنان راحت بر روی زمین خشک چمباتمه زده و نشسته اند گویی بر فرش ابریشم نشسته اند، آنهم در کنار کلی زباله و بوی تعفنی که خواه ناخواه در اثر این زباله ها به مشام می رسید!!
دراین شهر انجام بعضی کارهای خدماتی در کنار خیابان امری کاملاً عادی است. یکی پشت یک چرخ خیاطی قدیمی نشسته و مشغول خیاطی است، در کنارش دیگری کارهای تعمیراتی انجام می دهد. آرایشگاهی خیابانی هم که جای خود دارد!!! مشتری آینه به دست بر روی یک صندلی قراضه نشسته و آقای آرایشگر مشغول اصلاح است، وسایل موردنیاز هم بر روی دیوار شکسته ای که همان نزدیکی است چیده شده!!! اما از همه جالب تر اینکه در هر محله ای عده ای از زنان در خیابانها یا پارکها مشغول کار اتوکشی هستند، آنهم با روشی کاملاً سنتی یعنی با اتوهای زغالی این خانمها لباسهای شسته شده را از درب خانه ها تحویل گرفته و بعد از ساعتی اتو کشیده شده و منظم، لباسها را داخل بقچههایی گذاشته و دوباره دم در تحویل می دهند، دستمزدی هم که برای اینکار می گیرند به نظر من بسیار ناچیز است. اما باز هم می تواند منبع درآمد کوچکی باشد.
برای یک زن که شاید اوقات فراغت خود را به این کار اختصاص داده، به هرحال فکر نمی کنم اتوکشیدن آنهم در فضای باز و با مصاحبت دوستان و همسایگان کار سختی باشد، اما این را هم بگویم. برای اولین بار در عمرم زنانی را هم دیدم که در کارهای ساختمانی مشغول بکار بودند، بیل و کلنگ می زدند یا اینکه بر روی سرشان مشغول جابجایی مصالح بودند. آنهم با ساری (لباس سنتی هندی) که من یکبار در آگرا آن را برای چند ساعت پوشیدم، اما آنچنان در بین این ۶ متر پارچه سردرگم شدم که چند بار نزدیک بود زمین بخورم !!!
در هر صورت فکر می کنم در این کشور واقعاً دموکراسی رعایت می شود هرکسی با هر جنسیتی با هر لباسی با هر سلیقه ای با هر دین و مذهبی، مشغول انجام کاری است، بدون آزار رساندن به دیگری، این نهتنها در مورد انسانها که در مورد حیوانات هم صادق است و در این کشور واقعاً حیوانات با انسانها همزیستی مسالمت آمیزی دارند. مردم نه تنها به حیوانات آزاری نمی رسانند، بلکه حاضر هستند آنها را در غذای مختصری که حتی کفاف خودشان را نمیکند، شریک کنند و حتی آزاررساندن به یک حشره کوچک را گناه بزرگ می دانند و به همین خاطر هم اکثر مردمان هند گیاه خوار هستند.
در بعضی فرقه ها مردم حتی کفش چرمی هم نمی پوشند و فکر می کنم ریشه این امر در اعتقادات دینی این مردمان نهفته است. همانطور که می دانید گاو برای مردمان این کشور حالت تقدس دارد و عملاً به گاو احترام می گذارند. یکبار به عینه در یکی از بازارهای محلی شاهد این قضیه بودم که گاوی را پشت یک وانت بار گذاشته بودند، درحالی که لباس قرمز رنگی با خالهای طلایی به تن گاو کرده بودند و کلی ریسه گل و زیورآلات دیگر از شاخ و گردن گاو آویزان کرده بودند و با طبل و موزیک و عود و تشریفات گاو را بر روی وانت در خیابان میگرداندند و مردم هم جلو رفته و با حرکت مخصوص هندی به گاو احترام می گذاشتند، جالب تر برایم کودک یک ساله ای بود که در آغوش مادرش بود و با دیدن این گاو دستهای کوچکش را زیر چانه به هم چسبانده بود و به گاو احترام می گذاشت.
میمونها هم حیوانات بازیگوشی هستند که گاهی برای مردم دردسرساز می شوند. درشهر جیپور دستفروشی را دیدم که با چوب بلندی میمونی را دنبال می کرد که از بساط میوه فروشی اش چند تا موز دزدیده بود. البته تعداد میمونهایی که در جیپور دیدم، بسیار بیشتر از دهلی بود. اما در دهلی هم در اطراف دروازه هند به توریستها توصیه می شود که مراقب کیف و عینک و لوازم خود باشند و تا حد امکان چیز زیادی همراه خود نداشته باشند. چون ممکن است توسط میمونها ربوده شود!!!
هند را باید سرزمین رنگها نامید اگر مانند من از ترکیب رنگهای شاد لذت می برید، چند روزی به این کشور زیبا سفر کنید و چشمهایتان را به مهمانی رنگها دعوت کنید. در این کشور شلوغ و پرهیاهو به ندرت شما رنگ مشکی میبینید بخصوص در مکانهای شلوغ و پر رفت و آمد نظیر بناهای تارخی و معابد جاهایی که عده زیادی از مردم در آنجا جمع هستند. رنگهای شاد و مختلف نمود خاصی پیدا می کند، گویا تمام رنگهای شاد دنیا فقط مختص این سرزمین است، بخصوص قرمز و زرد و نارنجی رنگهای غالبی هستند که به چشم میخورند. آنهم در پررنگ ترین و زنده ترین شکل ممکن! رنگها نه تنها در البسه ها و پارچه ها بلکه حتی در غذاها و تنقلات مصرفی مردم، دکوراسیون و لوازم منزلشان، جشنها و اعیادشان، مراسم و مذاهبشان و در همه چیز و همه جا به چشم می خورد.
به نظر من در این سرزمین همه چیز اغراق آمیز است و همین امر باعث می شود که حواس پنجگانه شما در معنای واقعی به چالش کشیده شود، غذاهای هندی بسیار تند و دسرها و شیرینی های بسیار شیرین اش هر دو گلوی شما را به سوزش وا می دارد.
در مورد رنگها گویا هر رنگی حق خود را به تمام و کمال ادا کرده و در پررنگ ترین و واقعی ترین شکل ممکن خودنمایی می کند.
بوی تند ادویه های مختلف از قبیل زنجبیل و رازیانه و … به اضافه عود و عنبری که فوق العاده به آن علاقمندند هم که جای خود دارد. اما از اینها که بگذریم صدای باورنکردنی بوق ماشین ها و موتورها و رکشاهایی است که شاید اگر کسی دچار مشکل عصبی باشد، برایش دیوانه کننده خواهد بود. جالب است بدانید که در پشت همه وسایل نقلیه این شهر به خواهش و تمنا درخواست می گردد که «بوق بزنید»!!!
البته اگر به همه این موارد دیدن صحنه های عجیب و غریب دیگر که در اول مطالب اضافه کردم را اشاره کنید، خواهید فهمید که چگونه حواس پنجگانه انسان در این سرزمین به چالش کشیده می شود!
و اما بیایید ورق را برگردانیم و سری به دهلی نو بزنیم، در خیابانهای دهلی نو به خصوص در مناطق اطراف دروازه هند « india gate » و خیابانهای اطراف پارلمان هند و منزل رئیس جمهور وضعیت کاملاً متفاوت است، خیابانهای وسیع با فضاهای سرسبز و بسیار زیبا. در این حوالی به چشم می خورند اکثر سفارتخانههای کشورهای دنیا و تعدادی هتل لوکس و مجلل در این منطقه واقع شده اند و شهر حال و هوای آرامتر و تمیزتری دارد، خانه ها اکثراً ویلایی و دوطبقه هستند و رستورانها و فروشگاههای شیک کمابیش به چشم می خورند.
مراکز خرید در دهلی دو نوع هستند یا به شکل سنتی، مناطقی هستند که تلفیقی از مغازه های کنار خیابانی و کلی دستفروش که به آنها مارکت یا بازار می گویند ازجمله INA BAZAR که عمدتاً بازار فروش ادویه است یا خان مارکت، ساروچی نیگار، دیلی هات کونات پلیس (میدان بزرگ و بازار اصلی دهلینو) و یا مراکز خرید بسیار بزرگ و مدرن هستند که به نظر من با مراکز خرید بزرگ و مدرن کشورهای دیگر برابری میکند. این مراکز خرید معمولاً بسیار وسیع، در طبقات مختلف ساخته شده اند و امکاناتی نظیر سینما، رستورانهای ملل مختلف، کافه ها و سالن های آرایشی و مکان های سرگرمی و تفریحی دیگر و تمامی فروشگاههای برندهای مختلف دنیا، در آنها وجود دارد که بعضی از آنها به قدری وسیع و کامل هستند که می تواند یک روز کامل شما را به خود اختصاص دهد. از این نوع مراکز خرید در دهلی بسیار زیاد است که البته هرکدام در مناطق مختلف شهر پراکنده هستند. ازجمله می توانم از سیتی واک – امبیانس مال – دی ال اف مال نام ببرم.
خوراک هندی
قبل از هرچیز باید بگویم که تعداد زیادی از مردم هند گیاهخوار هستند که این مسئله قویاً ریشه در اعتقادات مذهب هندو دارد، عده دیگری هم که گوشتخوار هستند فقط گوشت گوسفند و خوک و مرغ و ماهی می خورند. چون طبق آیین هندو خوردن گوشت گاو ممنوع است. در هند هر محصول غذایی که خریداری کنید، بر روی آن یک نشان کوچک به شکل یک دایره سبز به علامت گیاهی بودن آن محصول و یا یک علامت قهوه ای به شکل یک دایره کوچک، نشانگر حیوانی بودن آن محصول دیده می شود. این علامتها بدون استثنا در تمام مواد غذایی حتی نان ها، آبمیوه ها و به طور کلی در تمام چیزهای خوردنی و نوشیدنی وجود دارد و این مسئله نشان دهنده اهمیت این موضوع برای مردمان این سرزمین است، غذاهای مردم هند مانند مذاهب و فرقه هایشان بسیار مختلف و متفاوت است. مردم شمال هند بیشتر از جنوب، گوشت و کمتر از آنها ادویه و فلفل مصرف می کنند. در اکثر رستورانها که وارد می شوید منوهای مختلفی در اختیارتان قرار می گیرد که مربوط است به غذاهای شمالی، جنوبی، مغولی و … که هرکدام از این منوها بخش گوشتخواری و گیاهخواری به تفکیک مشخص شده است.
حتی روش پخت بعضی غذاها از شهری به شهر دیگر یا از یک ایالت به ایالت دیگر متفاوت است. به عنوان مثال بریانی حیدرآبادی فرق زیادی با بریانی راجستانی دارد. در اکثر رستورانهای سنتی غذاها در ظرفهای آهنی یا مسی سرو می شود و اصولاً تا آنجایی که دقت کردم مردم هند میانه خوبی با پلاستیک ندارند و تمام ظروف یکبار مصرفشان کاغذی و مقوایی است و حتی در مراکز خرید از پاکتهای مقوایی یا پارچه ای برای ارائه اجناس استفاده می کنند. ادویه و چاشنی و سسهای مختلف همراه هر غذایی حتماً وجود دارد که گاهی تهیه هرکدام از آن سسها و چاشنی ها از تهیه خود خوراک زمانبرتر است، این مسئله را به عینه شاهد بودم و توانستم اطلاعات زیادی درباره غذاهای هندی از لالیتا دختر هندی خوشرو و خوش اخلاقی که تبحر خاصی در طبخ غذاهای هندی دارد و در منزل خواهرم کار آشپزی انجام می دهد، کسب کنم.
اعتراف می کنم که کار پخت غذاهای هندی به مراتب سخت تر از غذاهای ایرانی است. چون هر غذا ترکیبی است از یک بخش اصلی و حواشی مختلف که هرکدام مستلزم مخلوط نمودن چندین نوع مواد اولیه است. در مجموع به نظر من غذاهای هندی پرمحتوا و کم کالری است. در تهیه همه غذاها از انواع ادویه استفاده می شود. یک ظرف گرد فلزی با هفت کاسه کوچک فلزی درون آن با هفت نوع ادویه در آشپزخنه همه هندیها وجود دارد و در همه مغازه ها فروخته میشود (البته یکی هم در آشپزخانه خودم) چون بعد از این سفر یاد گرفتم که چگونه می توانم در هر غذایی از چندین نوع ادویه که هرکدام دنیایی خاصیت مفید برای بدن دارد استفاده کنم.
فلفل و زردچوبه دو عنصر اصلی هر غذایی است؛ بخصوص فلفل قرمز و دانه های خردنشده فلفل که حتی در برنج هم استفاده می کنند. جالب است بدانید که آمار بیماری سرطان در کشور هند با آنهمه جمعیت حتی از کم جمعیتترین کشورهای دنیا هم کمتر است و پزشکان این قضیه را به استفاده این مردم از فلفل و بقیه ادویههای مفید نسبت می دهند، اگر کمی خوش غذا باشید و چند نوع غذای هندی خوب، البته در مکانی تمیز و مناسب میل کنید مانند من علاقمند به آشپزخانه هندی می شوید ازجمله این غذاها می توان از بریانی (که با گوشت یا مرغ یا ماهی تهیه می شود)، دوسا (یک نوع پنکیک برنجی) پراتا (نانهای مغزدار که در تابه سرخ می شود) نام برد. هندی ها به شیرینی هم علاقه زیادی دارند و به ویژه به دسرهایی که از لبنیات و شیر تهیه شده و نارگیل و گلاب و گردو و بادام و دارچین به آنها افزوده شده باشند مانند گلاب جامون و راساگولا و حلوا و … یک نوع بستنی مشهور هم دارند به نام کولفی که بسیار خوشمزه است و برای تمامی کسانی که قصد دیدار از این کشور را دارند اکیداً توصیه می کنم.
مذاهب مختلف در هند
هند سرزمین ادیان مختلف و به تعبیری موزه ادیان است در این کشور اکثر مردم هندو هستند، حدود ۱۵درصد مسلمان و مسیحیان و سیکها و بخصوص بودایی ها در اقلیت هستند.
مذهب هندو که اکثرا مردمان این سرزمین به آن معتقدند، درحقیقت یک نوع شیوه زندگی است، هندوها به خدایان متعددی معتقد هستند و این خدایان بی شمار را مظاهری مختلف از یک نیروی واحد الهی میدانند. معتقدین به این مذهب به طبیعت و حیوانات بسیاری علاقمند هستند وحتی گاو را میپرستند البته فکر میکنم حیوانات دیگری از جمله میمون و فیل هم برای آنان دارای تقدس ویژه ای است. چون در اکثر معابدشان تصاویر یا مجسمه هایی از این حیوانات در کنار مجسمه خدایانشان به چشم می خورد، نمونه بارز این معابد، معبد آکشاردام، بزرگترین معبد هندوهای جهان است که هر بازدیدکننده ای را از هر دین و مذهبی مسحور آرامش خود می کند (بعداً در مبحث دیدنیهای دهلی به آن خواهیم پرداخت)
مسلمانان هم در کنار سایر مذاهب در این کشور به راحتی در انجام اعمال و فرائض خود آزادند. مسجد جامع دهلی در منطقه قدیم یکی از بزرگترین مساجد جهان بشمار می رود. دولت هند ایام مقدس مسلمانان را نیز به رسمیت شناخته و ادارات دولتی را تعطیل می کند. این ایام عبارتند از روز عاشورا، عید فطر، عید قربان، ایام میلاد و وفات پیامبر. مسیحیان هند نیز در این کشور مانند سایر مسیحیان جهان عید میلاد مسیح و عید پاک و دیگر اعیاد موسوم خود را جشن می گیرند و روزهای یکشنبه برای انجام فرائض دینی خود روانه کلیساهای شهر می شوند.
سیکها بنابر فرقه خود باید در بین سایر مردم عامه مشخص باشند. به همین دلیل چند علامت مشخصه دارند. اول اینکه مردها ریش و موهای خود را بلند می کنند و در تمام طول عمرشان کوتاه نمی کنند. این امر آنها را ناگزیر از استفاده پارچه هایی به شکل دستار و عمامه می نماید که برای مهارکردن موهایشان آن را به سر می بندند. قاعدتاً در هوای همیشه گرم این کشور نگه داشتن چنین چیزی در سر باید مشکل باشد بخصوص برای پسربچه های کوچکی که کمابیش در شهر به چشم می خوردند و موهای خود را بالای سرشان جمع کرده و با پارچه ای بسته بودند و حتماً سخت تر از آن برای مادرانشان که باید هر روز موهای بلند این پسربچه ها را شانه زده، روغن مالی کرده و در زیر عمامه جمع کنند. یک چیز جالب که از یکی از این سیکها دیدم سبیل بسیار بلند یک نگهبان هتل در جیپور بود که فکر می کنم چیزی در حدود نیم متر یا بیشتر بود که به شکل عجیبی موی سبیلش را دور گوشهای خود پیپچیده و تاب داده بود و با دیدن توریستهای خارجی هر از گاهی سبیل طویل خود را از پشت گوش خود خارج کرده و به دست توریستها داده و با آنها عکس یادگاری می گرفت !!!!
در آیین سیک استعمال دخانیات و نوشیدن مشروبات الکلی و ازدواج با زن مسلمان و خوردن گوشت جانوری که به طریق اسلامی ذبح شده باشد حرام است. ورود به معابد مخصوص سیکها برای هر نژاد و مذهبی آزاد است ولی مردان حتماً باید سر خود را بپوشانند!!
اعیاد و جشن های هندیها
جشنها و مراسم و اعیاد هندیها مانند مذاهب شان بسیار متنوع و متعدد هستند. آنطور که شنیدم حدود هفتاد جشن در سراسر سال دارند !! اما از بین همه آنها بعضی بسیار بااهمیت هستند. معروف ترین و قدیمیترین عید هندی ها عید هولی (Holi) است که دست بر قضا ما درست سه روز مانده به عید هولی به دهلی رسیده بودیم و شاهد آمادگی های مردم برای این جشن مشهور بودیم، به این شکل که در فروشگاههای بزرگ و حتی سوپرمارکتها بسته هایی حاوی پودرهای رنگی و وسایل آب پاشی در حجم ها و شکل های مختلف به فروش می رسیدند، شور و حال عجیبی در شهر به چشم می خورد. این جشن هرسال در ماه مارس (حدود اول بهار) برگزار می شود و اتفاقاً امسال با چهارشنبه سوری ما مصادف شده بود و این مسئله برای من که علاقه عجیبی به این روز خاص (چهارشنبه سوری) دارم و برای اولین بار در عمرم این روز خوب و دوست داشتنی را دور از ایران می گذراندم، خبر بسیار خوشحال کننده ای بود. چیزهایی درباره این مراسم شاد قبلاً شنیده بودم و در تلویزیون دیده بودم اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟؟
شب قبل از مراسم ما هم با خرید رنگ و آب پاش تجهیز شده بودیم و بی صبرانه در انتظار رسیدن روز جشن بودیم. صبح به محض بیدارشدن از خواب لالیتا را دیدم بشقابی در دست که کپّه هایی از رنگهای مختلف در این بشقاب ریخته بود و با دیدن هرکس هولی را تبریک گفته و با انگشت خود مقداری رنگ بر پیشانی هرکس می کشید. از او در مورد نحوه اجرای مراسم پرسیدیم و بالاخره متوجه شدیم که باید رنگ و وسایل آب پاشی خود را برداشته و عازم پارک شویم.
مراسم از صبح شروع می شود و مردم ناهار را هم در کنار هم در پارکها میل می کنند و بعد پراکنده می شوند، خوشبختانه پارک زیبایی درست درمقابل خانه خواهرم بود که با منزل آنها بیشتر از ده قدم فاصله نداشت. بنابراین همگی آماده و مجهز به سمت پارک حرکت کردیم. به محض واردشدن به پارک با استقبال بسیار گرم و صمیمی هندیهایی مواجه شدیم که آنجا دور هم گرد آمده بودند و مشغول خوردن و نوشیدن بودند، صدای موزیک از همه جای پارک به گوش میرسید، هرکسی نزدیک می آمد عید هولی را تبریک می گفت و کمی رنگ به سر و صورت و دست و بازوی ما می کشید، اینکار در نزد هندیها در حقیقت نوعی احترام به حساب می آید چون معتقدند که هرکسی باید در این روز رنگی شود تا سال بعد برایش سلامتی و برکت همراه داشته باشد. با پذیرایی گرمی که شدیم خیلی زود با هندیها جور شدیم و غرق در شادی و خنده به بازی با رنگ ها ادامه دادیم و البته دوستان هندیمان را هم حسابی نقاشی کردیم. اما در جشن هولی ماجرا به اینجا ختم نمی شود. چون بعد از همه این ماجراها تازه آب بازی شروع شد و آنوقت تمام رنگهای پودری که بر روی سر و تنمان بود باهم مخلوط شدند و فکر می کنم می توانید تصور کنید که وضع ظاهری هرکدام از ما به چه شکلی درآمده بود؟! غذایی که برای ناهار تدارک دیده بودند یک غذای کاملاً گیاهی بود با سیب زمینی و حبوبات و نانهای مخصوص خودشان (چاباتی) که در ماهیتابه تهیه می کنند همراه با چند نوع شیرینی و دسر و میوه های استوایی، بعد از صرف ناهار با دوستان هندی خود خداحافظی کردیم و با لباسها و سر و صورت خیس و رنگی به سمت خانه راه افتادیم. درحالی که همگی خنده بر لب و مهری از این مردم مهمان نواز و خوشاخلاق در دل و یک خاطره شیرین همیشگی در سر داشتیم.
چه چهارشنبه سوری رنگارنگی !!! هرچند که ما همان شب آتش کوچکی هم به راه انداختیم و به نیت شادی و سلامتی از روی آتش پریدیم. لالیتا هم با ما از روی آتش پرید، آن شب پذیرایی مخصوصی از ما انجام داد، یادم هست کلی آهنگهای هندی که به نظر خودش خیلی خوب و عالی بودند برایمان پخش کرد و به هر طریقی خواست به ما نشان دهد که شادی ما در این روز خاصی شریک است و به مراسمان اهمیت میدهد. حال که صحبت از مراسم و سنتها به میان آمده، بد نیست در مورد شب سال نو خودمان هم خاطرهای تعریف کنم. باید بگویم همانقدر که برای ما سنتها و جشنهای سایر مذاهب جالب است برای مردمان کشورهای دیگر هم دیدن مراسم سنتی ما به همان قدر جذابیت دارد، شب سال نو ما یک مهمان انگلیسی داشتیم بنام لی Lee آقای لی مرد ۴۳ ساله ای است که برای یک کمپانی هندی کار می کند و در دهلی زندگی می کر و همکار شهرام (همسر خواهرم) است، وی به اصرار از شهرام درخواست کرده بود که شب سال نو را در جمع ما باشد تا با سنتهای نوروز از نزدیک آشنا شود و جالب تر اینکه خواهش کرده بود که درصورت امکان برای شام قورمه سبزی تهیه کنیم که ظاهراً توصیف این غذای ایرانی را خیلی شنیده بود، لی مرد خوش اخلاق و خوش مشربی بود. به نظر می آمد که در جمع ما هیچ احساس غریبگی نمیکرد و با کنجکاوی درمورد تک تک چیزهایی که در سفره هفت سین گذاشته بودیم، می پرسید و سعی می کرد مزه هرچیزی اعم از سمنو و شیرینی و آجیل و خشکبار ایرانی را بچشد، جالب اینجا بود که از طعم و مزه هر چیزی که می چشید هم اظهار رضایت می کرد، لحظه تحویل سال یک اسکناس از پدرم که به رسم یمن و برکت از بین قرآن به همه می دادند، گرفت تا به عنوان یادگاری از ایران برای خود نگه دارد، بعد به تک تک ما تبریک گفت و عکس یادگاری گرفت، شام شب عید که بنا به درخواست لی قورمه سبزی بود بسیار مورد توجهش قرار گرفت و از مادرم به خاطر دستپخت خوبش کلی تشکر کرد. مراسم شب سال نو به خوبی و خوشی برگزار شد و به همه خیلی خوش گذشت.
با خودم فکر می کردم چقدر خوب بود که در همه دنیا انسانها به دین و مذهب و آیین و رسوم یکدیگر احترام می گذاشتند، آنوقت این همه جنگهای قومی و قبیلهای و تعصبات خشک و بی معنی ادیان و مذاهب از بین می رفت و صلح جهانی و دموکراسی مطلق بر همه دنیا حاکم می شد نه فقط بر چند کشور پیشرفته و قانونمند !!!! بگذریم …
از اعیاد مهم دیگر هند که در موردش خیلی شنیدم، مراسم دیوالی است. این جشن هندیها تقریباً شبیه چهارشنبه سوری ما ایرانیان است، من مراسم دیوالی را شاهد نبودم اما از خواهرم که در دهلی زندگی میکند در مورد کم و کیف این مراسم پرسیدم و این اطلاعات درحقیقت مطالبی است که او برایم تعریف کرده است. این عید هم مانند عید هولی از اعیاد مهم و بسیار قدیمی هندیها محسوب می شود، داستان از این قرار است که مردم این عید را در سه روز جشن می گیرند و هر سه روز به ترقه بازی و آتش بازی میپردازند، در پایان شب سوم عروسک بزرگی را که در هر مکان و محله ای ساخته اند و نمادی از شیطان است آتش می زنند. شیطان و نیروی اهریمنی اش سوخته و دود شده و به خاکستر تبدیل می شود و جشن پایان می یابد. (این جشن آنقدر برای این مردم اهمیت دارد که در بازار بزرگ دهلی قدیم راسته بزرگی به فروش ترقه و فشفشه و سایر وسایل مربوط به این جشن اختصاص دارد).
جشن هولی و دیوالی دو تا از مهمترین و قدیمی ترین جشنهای مردم هند هستند، از این قبیل اعیاد و جشنها در هند بسیار است. از همسر خواهرم شنیدم که می گفت: هندیها به قدری برای خدایان مختلف جشن می گیرند و هربار به رقص و پایکوبی و پخش شیرینی در محل کار می پردازند که هر روز که وارد شرکت می شوم می پرسیدم: آیا امروز روز جشنی در پیش داریم یا نه؟ موضوع جالب دیگری که تعریف میکرد این بود که هندیها برای آغاز هر پروژه یا کار مهم نارلیگی را محکم به زمین می کوبند اگر نارگیل شکسته شود معنایش این است که آن پروژه به خوبی به انجام خواهد رسید !!!
پوشش زنان و مردان هندی
و سوغاتی های هند
تا آنجایی که در مناطق مختلف شهر دهلی و حتی شهرهای دیگر هند دقت کردم، مردم علاقه زیادی به استفاده از لباسهای سنتی خود دارند و به ندرت، آن هم فقط در طبقه جوان جامعه گاهی لباسهای معمولی و غیرسنتی دیده می شود. به نظر من این انتخاب کاملاً درست و منطقی است چون اولین چیزی که در بدو ورود به شهرهای هندوستان آنها را شاید از همه شهرهای دنیا متمایز می کند، چهره رنگارنگ و بسیار شادی است که لباسها و آرایه های زیبای مردم به خصوص زنان هندی به شهر بخشیده است. لباس معمول زنان هند ساری نام دارد، ساری پارچهای است طویل به طول تقریبی ۵/۶ متر و عرض حدود ۵/۱ متر که به طرز خاصی به دور کمر می پیچند و بلوزهای تنگ و کوتاه زیر ساری که چولی نام دارد، می پوشند. روش پوشیدن ساری، همچنین جنس و رنگ آن میتواند نمایانگر موقعیت، سن، شغل، منطقه و دین یک زن هندی باشد. ساری هیچ لباس راحتی به نظر نمی آید، (طبعاً برای یک زن غیرهندی) اما برای زنان هندی آنقدر استفاده از این لباس راحت است که همانطور که در اول مطالبم گفتم، زنان ساری پوشی که مشغول کارهای ساختمانی هستند، بسیار دیده می شود. در ایالت راجستان علاوه بر ساری، چولی را با یک دامن پرچین و بلند به تن می کنند که در جیپور (مرکز ایالت راجستان) چندین نمونه از آن را دیدم و از نظر من زیباترین لباس زنانه هندی همین نوع آن است که در جیپور بسیار رایج است. عده بسیاری هم یک شلوار راحت و یک تونیک یقه گرد به تن می کنند با دو چاک بلند در طرفین و یک شال را از جلوی گردن و دو کتف به پشت می اندازند، من در تمام مدت اقامتم در هند هیچ هندی جوراب پوشی ندیدم و گویا پوشیدن جوراب و کفش پاشنه بلند بسیار نادر است.
خال پیشانی هم مخصوص زنان هندو است، یک خال گرد در وسط دو ابرو که رنگ آن باتوجه به وضعیت تاهل متفاوت است. یعنی رنگ خال هندو نشانگر این است که آن خانم مجرد، متاهل یا بیوه است !!
استفاده از زیورآلات در بین زنان هندی بسیار رایج است؛ بخصوص النگوهای مخصوص شان که معمولاً رنگی و پرتعداد استفاده می کنند.
پوشش مردان هم در هند بسیار متنوع و متفاوت است، پوشیدن پیراهن بلند سفید با شلوار یا استفاده از پارچههای سفید و طولانی که این پارچه را به دور کمر می پیچند و نیمه ای از آن را مانند لنگ از وسط دو پا گذرانده و از عقب به کمر می بندند. بعضی از مردها به غیر از سیک ها که عمامه های متفاوتی همیشه بر سر دارند، عمامه ها و دستارهای رنگی به سر می گذارند یا پیراهنهای بلند و بدون یقه ای که گاهی گلدوزی شده هم هست می پوشند.
اگر به هند سفر کردید و قصد خرید سوغاتی داشتید، در درجه اول زیورآلات و سنگهای قیمتی و نیمه قیمتی اش توجهتان را جلب می کند، فکر می کنم به هرنوع سلیقه و هزینه ای بتوان از این زیورآلات زیبا خریداری کرد. از کارهای رنگارنگی که دستفروشان در مناطق مختلف به ۱۰۰ روپیه یعنی ۵۰۰۰ تومان میفروشند تا جواهراتی که در فروشگاه های بسیار لوکس و بزرگ که در مقابل هرکدام از آن فروشگاهها دو نگهبان اسلحه به دست، نگهبانی می دهند !!!
کارهای زردوزی شده و گلدوزی شده به شکل رومیزی و روتختی و کوسن و یا تابلوهای بسیار زیبا، کیف و کفشهای محلی و گلدوزی شده، کارهای مختلف چوبی، پارچه ها وشال های ابریشمی، عود و سرمه و درنهایت ادویه های معطر و معروف هندی ……..
مکانهای توریستی و دیدنیهای دهلی
باید بگویم که مکانهای دیدنی دهلی و آثار باستانی و پارکها و مراکز خرید در این شهر آن قدر فراوان هستند که بازدید از همه آنها دریک سفر چند روزه واقعاً نمی گنجد، مکانهایی که در ذیل از آنها نام می برم تنها جاهایی است که دراین سفر شانس بازدید از آنها را داشتم.
قلعه سرخ یا لال قلعه RED FORT: این قلعه در مرکز دهلی قدیم واقع شده و به دستور شاه جهان پادشاه گورکانی ساخته شده است. اطراف این قلعه به وسیله دیواری که تماماً از سنگهای سرخ رنگ است، محصور شده این مکان بیشتر از قلعه شبیه قصری است که محل زندگی شاه جهان بوده اگر از درب اصلی قلعه وارد شوید برای رسیدن به محوطه قلعه ابتدا از بازار سرپوشیده سنتی زیبایی به نام بازار مینا عبور می کنید. در این بازار انواع و اقسام زیورآلات و صنایع دستی هند فروخته می شود. داخل قلعه از تالارها و ایوان ها و مکانهای مختلفی تشکیل شده است که هرکدام نام بخصوصی دارد مانند دیوان عام (محل ملاقات شاهان با مردمان عادی) دیوان خاص (محل تشکیل جلسات دولتی و حکومتی) نقاره خانه، نوبت خانه و …
مسجد جامع دهلی: این مسجد هم در دهلی قدیم و تقریباً روبروی قلعه سرخ واقع شده است و به دستور شاه جهان (سازنده تاج محل) ساخته شده است. این مسجد یکی از بزرگ ترین و باشکوه ترین مساجد در دنیای اسلام است و برای مسلمانان هند هم از اهمیت ویژه ای برخوردار است. این مسجد صحن بسیار بزرگی دارد و بنای آن دارای سه گنبد نسبتاً بزرگ با سنگ مرمر سفید و مشکی و دو مناره تقریباً بلند است. حتی برای ورود به محوطه بیرون از مسجد هم باید پابرهنه باشید و در ازای دریافت ۳۰ روپیه چیزی مانند چادرنماز در اختیار خانمها قرار داده می شود که باید بر روی دوش انداخته شود.
بازار چندی چوک:
این بازار درحقیقت در خیابان اصلی دهلی قدیم واقع شده روبروی قلعه سرخ و نزدیک به مسجد جامع، بازار چندی چوک که دارای راسته های متعددی است که در آن پارچه و ادویه و … میفروشند. این منطقه بسیار شلوغ و پرتردد است و ماشین و موتور و ریکشا و دوچرخه و ازهمه مهمتر تعداد زیادی گاو و حیوانات دیگر در خیابان به راحتی درحال تردد هستند، ازدحام جمعیت بسیار زیاد است و کثیفی و آلودگی بیداد می کند.
در این خیابان اغذیه فروشیهای متعددی می بینید که در ظرفهای پر از روغن مشغول سرخ کردن و پختن چیزهای مخصوصی هستند آنهم در میان کلی مگس و گرد و خاکی که بر روی این مواد غذایی می نشیند، از آنجائیکه اهل ماجراجویی هستم به اصرار دوست داشتم این منطقه از شهر را هم ببینم. علاوه براین برای بازدید از قلعه سرخ و مسجد جامع ناخودآگاه مجبور هستید از این مکان شلوغ عبور کنید !!
قطب منار: یکی از مکان های تاریخی شهر دهلی است. این منار عظیم درحقیقت یک برج پنج طبقه ای است با تزئینات بسیار زیبا و دیدنی، این برج را قطب الدین ایبک به مناسبت پیروزی در جنگ با هندوان بنا کرد که در صحن اصلی این بنا ستون فلزی بسیار قدیمی وجود دارد که مردم هند حلقه کردن دست از پشت دو این ستون را خوش یمن می دانند.
معبد آکشاردام:
این معبد بزرگترین معبد هندوی جهان و یکی از زیباترین و آرامبخش ترین مکانهایی است که در تمام طول عمرم در آن حضور داشتم. این معبد در مجموعه بسیار بزرگی واقع شده که شامل تونل زمان، نمایشگاه، رستوران، فروشگاه و … می باشد. وقتی که بعد از گذشتن از حیاط و ساختمانی که توضیحات در مورد این بنای عظیم و مطالبی در مورد مذهب هند در آن ارائه شده وارد فضای اصلی معبد شدم. از ابهت و عظمت بنا و روحانیت و آرامش حاکم در فضا ناگهان نفسم در سینه حبس شد. فضای داخلی معبد در مرکز به مجسمه بسیار بزرگی از برهما آراسته شده و در گرداگرد بنا مجسمه هایی رنگی از خدایان مختلف که همه به طرز استادانه ای رنگ آمیزی شده اند، جلوه ای بی نظیر دارند. آرامش و سبکبالی را که در این مکان زیبا احساس کردم، هرگز فراموش نخواهم کرد. به همین دلیل برای کسانی که به دهلی سفر می کنند، بازدید از این مکان استثنایی و بی نظیر را اکیداً توصیه می کنم.
همینطور می توانید با تهیه بلیط از برنامه تونل زمان که مراحل پیدایش مذهب هندوئیسم و برخی از مطالب ماوراءالطبیعه ای را نمایش می دهد (درحالی که شما درون قایق هایی نشسته و در آب روان هستید) استفاده کنید.
درضمن همه غذاهای رستورانهای این مجموعه گیاهی است و درقسمت فروشگاه آن داروهای گیاهی بسیار خوب و مفیدی بفروش می رسد.
معبد لوتوس: این معبد یکی از پنج معبد معروف، آیین بهائیت است که گویا مشابهی از آن در چهار نقطه دیگر دنیا از جمله در سیدنی استرالیا وجود دارد و بسیار مشهور است، ساختمان معبد به شکل گل لوتوس (نیلوفر آبی) ساخته شده، داخل معبد فضایی دایره شکل و بسیار بزرگ است بدون هیچ گونه تزئین و آرایه، یک تریبون در مقابل و تعداد زیادی صندلی که در ردیف های منظم چیده شده است، شرط ورود به این معبد سکوت و آرامش مطلق است چون کوچکترین صدایی در آن چندین بار انعکاس می یابد. این را از صدای زیبای پرنده ای متوجه شدم که بر بلندای معبد لوتوس آواز می خواند، یادم هست وقتی برای چند لحظه چشمانم را بستم انعکاس چهچهه پرنده در آن سکوت که بر فضا حاکم بود، حسی از بودن در خلاء بیوزنی و آرامش خاص و تجربه نشده بهم داده بود. فضای سبز محوطه معبد لوتوس هم بی نهایت زیبا و دل انگیز است.
بنای یادبود مهاتما گاندی (راج گات)
این مکان محل نگهداری خاکستر مهاتما گاندی است، بنا به شکل سکوی چهارگوش ساده ای است از مرمر سیاه که روی آن با حلقه های گلهای زرد و سفید مشهور هندیها آراسته شده است. این سکوی چهارگوش در محوطه بسیار سرسبز و پرمنظره ای قرار دارد. درختان حاضر در محوطه بنای یادبود گاندی هریک بدست سران کشورهای بازدید کننده کاشته شده اند. فضای بسیار ساده اما بامعنویتی است. دراین محوطه هم مانند سایر مکانهای مقدس باید پابرهنه قدم گذاشت. هرساله روز سی ام ژانویه در این مکان مراسم خاصی برپا می شود.
دروازه هند « india gate »
این طاق نصرت عظیم در فضایی پارک گونه نزدیک به مکان ریاست جمهوری و ساختمان پارلمان هندوستان بنا شده است و درحقیقت یادبودی است از ۰۰۰,۹۰ سرباز هندی که در جنگ جهانی اول کشته شده اند و نام این سربازان بر دیوارهای این بنا حک شده است، این بنا شباهت زیادی به طاق نصرت تریومف در میدان شاردوگل پاریس دارد. آتش همیشه شعله ور در این مکان و سربازانی که به نوبت پاس می دهند درحقیقت احترامی است به خون سربازانی کشته در جنگ. منطقه اطراف دروازه هند با پارک بزرگ همجوارش و خیابان بسیار طویل مقابل آن که به کاخ ریاست جمهوری منتهی می شود، جزو بهترین مناطق دهلی نو به شمار می آیند.
معبد آیسکون (کریشنا)
یکی دیگر از معابد مهم فرقه کریشنا بشمار می رود. معبدی است نسبتاً بزرگ تماماً با نمای مرمر سفید، روزی که ما از این معبد بازدید کردیم، گویا مراسم خاصی در جریان بود به این شکل که در بدو ورود خال قرمزی بر پیشانی هرکس می نهادند که مواد اولیه آن آمیزه ای است از گلبرگهای گل سرخ که با گلاب به شکل مایعی قرمز رنگ درآمده بود داخل معبد همه بر روی زمین نشسته و مشغول کف زدن و شادی بودند، گویا همه منتظر یک اتفاق خوشایند بودند، ماهینور که درحقیقت به نوعی راهنمای ما در گشت های شهری بود توضیح داد که ساعت ۱۲ از مجسمه خدایان پرده برداری خواهدشد. ساعت که نزدیک ۱۲ شد همه به یکباره از جا برخاستند و دستهای خود را بالا بردند. مردی سفیدپوش در شیپور صدفی شکل دمید و پرده ها کنار رفتند، تندیسی زیبا از بودا و شیوا و سایر خدایان که درنهایت ظرافت و زیبایی ساخته رنگ آمیزی شده بودند پدیدار شد، مردم یکی یکی نزدیک می رفتند و ریسه های گل و هدایایی را که برای خدایان آورده بودند تحویل می دادند!!! مدتی با تعجب و حیرت غرق در تماشای اطراف بودیم و سپس بعد از اینکه دوری در فضای معبد زدیم از در خارج شدیم، هنگام خروج هم برای هرکسی یک مشت رازیانه که با نبات مخلوط شده بود، می دادند. البته این رسم جویدن برگ تنبول یا خوردن رازیانه که به شکلها و رنگهای مختلف به وفور وجود دارد و به فروش می رسد، در بین هندیان بسیار مرسوم است و در تمام رستورانها بعد از اتمام غذا سرو می شود.
سرزمین رویاها kingdom of dreams
این مکان تفریحی بسیار زیبا و رویایی در فاصله کمی از دهلی قرار دارد، مکانی است بسیار مفرح و سرگرمکننده در قسمت مسقف این مجموعه که به شکلی بسیار زیبا و با معماری و تزئیناتی به سبک هندی ساخته شده انواع و اقسام رستورانها که هرکدام مربوط به شهرها و ایالات مختلف هند است وجود دارد. در طبقه دوم تعداد زیادی فروشگاه صنایع دستی، کافه و بار و سالنهای ماساژ همینطور تفریحاتی مانند کف بینی و طالع بینی وجود دارد. پایتان را که داخل این مجموعه رویایی می گذارید، گویا وارد کارتن سندباد یا علیبابا و چهل دزد بغداد می شوید، عده ای با لباسهای مبدل و قیافه های جالب با مردم عکس می گیرند، هر از گاهی گروههای رقص محلی دور تا دور سالن با برنامه جالبشان همه را سرگرم می کنند. در فضای بیرون هم در ساعتهای مشخص برنامه نمایشها و رقصهای دسته جمعی اجرا می شود که بلیط جداگانه ای دارد. مکانی است بسیار زیبا برای گذراندن یک روز خاطرهانگیز و رویایی بخصوص برای کسانی که بچه همراه دارند.
حوض خاص
محله ای مشهور در دهلی است که به خصوص پاتوق توریستهای خارجی است، مکانی است سرسبز با یک دریاچه مصنوعی نسبتاً بزرگ و کلی کافه و بار و رستورانهای شیک ملل مختلف. خوردن ناهار در یک رستوران ایتالیایی در روز آخر سفر و دیدن منظره زیبای دریاچه بسیار لذت بخش بود و خاطره خوبی از آخرین روز سفرم به هند برایم باقی گذاشت.
جیپور (شهر صورتی pink city)
ما تصمیم گرفته بودیم با چند شهر دیگر هند هم آشنا شویم. بنابراین حال که در راس مثلث طلایی بودیم، بهتر بود دو شهر دیگر آن یعنی جیپور و آگرا را ببینیم، بخصوص که من به خودم قول داده بودم دراین سفر هر طور شده بنای تاج محل را ببینم! به همین دلیل از یک آژانس توریستی یک تور سه روزه گرفتم و در روز اول سال جدید یعنی ۱ فروردین عازم جیپور شدیم. هوا هنوز گرگ و میش بود که ما دم درخانه سوار ماشین شدیم. یک ساعتی بود که وارد جاده شده بودیم اما تماشای اطراف چنگی به دلم نزد بنابراین بر روی صندلی های ردیف آخر به راحتی دراز کشیدم و به خواب رفتم (خوشبختانه ماشین در اختیار خودمان بود و مسافر دیگری نبود و جا هم به اندازه کافی بود) ناگهان بین خواب و بیداری احساس کردم اتوبوس متوقف شده و کسی با صدای بلند و به زبان انگلیسی دارد توضیحاتی می دهد، چشمانم باز شد و از جا پریدم، نگاهی به اطراف انداختم وای خدای من !!!! چه جای جالبی !!!! همه جا صورتی رنگ بود بالای همه دیوارها کلی میمون درحال تردد بودند، چند مغازه کنار هم بودند که در مقابلشان کپّه های بلندی از یک نوع خوراکی مانند چیپس به شکل های مختلف گذاشته بودند، همه چیز به یکباره عوض شده بود در دورنمای مقابلم گویا رژه ای از فیلهای رنگ آمیزی شده بود که همگی بر بلندای یک کوه در حال حرکت بودند، باورم نمی شد، در جیپور بودم و آن آقا هم، راهنمای ما در شهر رویایی جیپور بود.
جیپور پایتخت ایالت راجستان هند است. قسمت قدیمی این شهر (pink city) عبارت است از یک خیابان اصلی که در حقیقت بازار شلوغی است رنگ صورتی که بر دیوارهای قسمت قدیمی شهر خودنمایی می کند علت نامگذاری این شهر به شهر صورتی است. البته این رنگ در فصلها و قسمتهای مختلف روز متفاوت است و در اوج آفتاب و میانه روز به رنگ نارنجی روشن درمی آید، مرکز اصلی شهر city palace دارای هفت حیاط تو در تو می باشد. موزه ای داخل آن وجود دارد که گردشگران را با طریقه زندگی ماهاراجاها و سنتهای آنها آشنا می کند، موزه دیگری که در مکانی به نام مبارک محل در همین مجموعه است، لباسها و پارچه ها و فرش های ماهاراجاها را به نمایش گذاشته است. در دیگر خیابان قصدی وجود دارد به نام هوا محل این قصر در پنج طبقه ساخته شده و شکل ظاهری آن بسیار جالب و درعین حال عجیب است، بنا پر است از پنجره های برآمده با نورگیرهای مخصوص این بنا مخصوص این بوده که زنان بدون اینکه دیده شوند در آن نشسته و برنامه رژه های سنتی و جشنها را تماشا می کردند.
بنای هوا محل معمولاً بعنوان نمادی از شهر جیپور به حساب می آید در پشت city palace یکی از عجیبترین رصدخانه های دنیا قرار دارد به نام « جانتار مانتار » انواع ساعتها و زاویه سنج ها به شکلی بسیار جالب در آن وجود دارد که تعجب هر بیننده ای را برمی انگیزد. به گفته راهنمایان بزرگترین ساعت آفتابی دنیا در این مجموعه قرار دارد. جالب اینجاست که جانتارمانتار رصدخانه ای است که هنوز فعال است، بهطوریکه ما با توضیحات راهنمایان توانستیم ساعت ۵/۱ را در تمام ساعتهای موجود در آن به وضوح ببینیم!!!
نمادهای از صور فلکی مختلف که نشانگر ماههای دوازدگانه سال هستند و زمان سنجهایی که پیدایش روز و شب و فصلها را نشان می دهند. فضایی رمزآلود در این رصدخانه باستانی بوجود آورده است.
وقتی در این شهر صورتی قدم می زدم، خودم را در یکی از صحنه های مهیج فیلم ایندیاناجونز تصور میکردم، همه چیز پیرامونم جالب و متفاوت اما هنوز در فکر آن فیلهای سرخ پوش با آن قلعه صورتی رنگ بالای کوهی بودم که در بدو ورود به شهر دیده بودم. نام آن قلعه آمبر Amber fort است اما باید تا فردا صبح برای دیدنش منتظر می ماندم چون برای رسیدن به قلعه باید سوار فیل می شدیم و به خاطر گرمای هوا، برنامه فیل سواری و بازدید از قلعه آمیر فقط صبحها انجام می شود. پس باید برای تحویل گرفتن اتاقهایمان به سمت هتل حرکت می کردیم. برای رسیدن به هتل از قسمت قدیمی شهر خارج شدیم و وارد جیپور امروزی شدیم که شهری است مدرن با بزرگراهها و خیابانهای وسیع و مراکز خرید پیشرفته.
هوا خیلی گرم بود. بنابراین بعد از تحویل اتاقهایمان و کمی استراحت سری به استخر هلتمان زدیم و چون ناهار نخورده بودیم، تصمیم گرفتم شام مفصلی صرف کنیم. بنابراین با پرس و جویی که از کارمندان هتل انجام دادیم، راهی یک مرکز تفریحی بسیار شاد و دیدنی گشتیم به نام چوکی دانی.
این مرکز تفریحی با هتلمان حدود ۵۰ دقیقه فاصله داشت. اما خوشبختانه ماشینی که تور در اختیارمان گذاشته بود ما را به آنجا رساند. چوکی دانی فضای روباز بسیار بزرگی است با چند رستوران مجلل که روح هندی به تمام و کمال در این فضا جاری است و به نوعی نمایشگاهی است از تمام آداب و رسوم و فرهنگ هند، از همان بدو ورود همه چیز جالب است بلیط را باید از دو مردی که عمامه های رنگی به سر دارند و در جایگاه مخصوصی با پشتیهای رنگی نشسته اند تهیه کنید. در فضای داخل چه شور و هیجانی برپاست!!!
پیست های رقص پراکنده ای وجود دارد که دختران جیپوری با لباسهای محلی مخصوصشان در حال رقص آتش هستند و بینندگان را نیز به رقص دعوت می کنند. در گوشه ای بساط مارگیری براه است و مردی با نواختن نی، مار خوش خط و خالی را به رقص درآورده است. همچنان که سرگرم تماشای این برنامه های جالب هستید ناگهان گاوی که به آن گاری رنگارنگی بسته شده از کنارتان رد می شود که برای تفریح میتوانید سوار آن گاریها شوید، بساط فال گیری و کف بینی هم که برپاست در این میان جایگاه های مخصصوصی با تشک و پشتی وجود دارد که می توانید کمی آنجا نشسته و استراحت کنید. در دکه های مخصوصی چیپس ها و اسنک های مخصوص هندی بستنی های خوشمزه و معروف هند (کولفی) نارگیل و تنقلات دیگری به فروش می رسد، قسمت بزرگی به فروشگاهها اختصاص دارد که صنایع دستی و لباسهای هندی می فروشند و اما هنگام شام، خودم را لحظه ای یک مهارادا (زنان مهاراجا) احساس کردم، میزی عریض و طویل بود با صندلی های سلطنتی که همه ۹ نفر ما مجبور بودیم در کنار هم در یک ردیف طولی بنشینیم و چندین گارسون مقابل میز که غذاها را سرو می کردند. اینجا بود که مراسم سنتی غذاخوردن در هند را کاملاً متوجه شدم. البته فکر می کنم این رسم و رسوم مخصوص منطقه راجستان باشد. غذای هرکس در یک سینی بزرگ فلزی که درون آن ۶ کاسه کوچک فلزی وجود داشت، سرو می شد به اضافه اینکه نان و حلوا کره و چند نوع پیراشکی هم در کنار این کاسه ها قرار داده شده بود نوشیدنی چیزی شبیه به دوغ بود اما درحقیقت شیر کره بود که طعم و بوی زیره هم داشت. برنج و نان داغ و محتویات کاسه ها به تکرار سرو می شد. بعد هم بستنی معروف کولفی و زیره و نبات و آن تنقلات رنگی جویدنی بعد از غذا تعارف می شد و در آخر هم یک کاسه آب با لیموترش برای شستن دستها …………..یک شام مفصل و شاهانه هندی به سبک راجستان!!!
شبی بسیار شاد و هیجان در دنیای رنگارنگ چوکی دانی در جیپور سپری کردیم. فردا بعد از دیدن قلعه آمبر عازم آگرا خواهیم شد…
قلعه آمبر Amber fort در ۹ کیلومتری شهر جیپور بر بلندای تپه ای ساخته شده است، جالب ترین بخش بازدید از این قلعه زیبا، پیمودن بلندی تپه و رسیدن به قلعه است که درحقیقت یک فیل سواری شاد و مفرح است، فیلهایی که هرکدام روپوش قرمز رنگی بر تن و چیزی شبیه کجاوه چوبی بر پشت خود دارند که جای نشستن دونفر میباشد … چیزی که بسیار جلب توجه می کند نقاشی های بسیار زیبا و رنگارنگی است که بر سر و تن فیلها انجام داده اند و حتی ناخنهای فیلها را با رنگ های مخصوص لاک زده اند. فیلها به وظیفه خود کاملاً آشنا هستند و از صبح تا ظهر مسیر شیب دار قلعه را به دفعات پایین و بالا می روند. آنهم در یک ردیف درست و منظم، فیلها در حیاط نسبتاً بزرگ قلعه مسافران خود را پیاده می کنند و فیلبانان آنها را به مسیر برگشت هدایت می کنند، هرچند که از آزار و اذیت حیوانات اصلاً خوشم نمی آید اما حقیقتاً فیل سواری و بخصوص دیدن منظره های اطراف از آن بلندی واقعاً لذت بخش بود!!! بعد از گذشتن از حیاط قلعه و بالارفتن از تعدادی پله معبد کوچکی نمایان می شود. هندی ها بعد از درآوردن کفش با ورود به معبد زنگوله ای را به صدا درمی آورند و با احترام وارد می شوند. در انتها یک مرد روحانی همان خال قرمز معروف را بر پیشانی هرکس نهاده و مقداری آب که نمی دانم چه تقدسی برای هندی ها را و کف دست هرکسی میریزد. آوردن خوراکی برای خدایان بسیار مرسوم است جالب تر اینه حتی برای تصویری از یکی از خدایان هندو که به شکل تابلو و درون قاب شیشه ای به دیوار معبد بود که درست در نقطه دهانش چیزی مانند خمیر نان چسبانده بودند !!!!
بعد از خروج از معبد هنوز باید چندین پله بالا رفت تا به محوطه اصلی قلعه آمبر رسید، این قلعه هم مانند بقیه قلعه هایی که محل زندگی شاهان بوده، نمونه ای است از ثروت های بیکران مهاراجاها، تالارها و اطاقها و ایوانها همه مزین به تزئیناتی بی نظیر است، کاربرد آئینه و شیشه های رنگی در این قصر بخصوص در سقفهای گنبدی آن اغراق آمیز است. در دیوان خاص که شیشه محل یا قصر آینه ها نامیده می شود هر شیئی صدها بار در آیینه های گوناگون انعکاس می یابد. به عنوان مثال وقتی آقای راهنما چوب کبریت روشنی را مقابل یکی از شش ضلعی های آیینه ای گرفت صدها شعله در مابقی آینه ها منعکس شد که نمایی بی نظیر داشت !!!
مشبک کاری هایی که از سنگ در برخی از دیوارهای قصر انجام شده واقعاً هنرمندانه است.
در این فضا اگر به قوه تخیل و تصور خود اندکی بال و پر دهید، به آسانی شکوه و عظمت زندگی شاهان هندی (مهاراجاها) در مقابل چشمانتان گسترده می شود، دورنمای زیبای این قصر و آن نسیم خنکی که در گرمای هوای آن روز واقعاً فرخ بخش بود، آخرین حس قشنگی است که از جیپور به یاد دارم.
وقت بازگشتن بود اما اینبار نه بر روی فیلهای مهربان که با جیپ های صحرایی ۴ نفره از مسیر دیگری باید باز میگشتیم جیپور برایم خاطراتی لطیف و صورتی به جا گذاشت!!!!
آگرا
« شهر عشق »
از جیپور که حرکت کردیم، بعد از حدود ۵ الی ۶ ساعت در آگرا بودم، البته یکی دوباری هم توقف داشتهایم. یادم هست روزی که از دهلی حرکت می کردیم، همگی نگران جاده و بخصوص سرویسهای بین راهی بودیم، شنیده بودم و در خاطرات هموطنانی که قبلاً سفر کرده بودند، خوانده بودم که در جاده ها اصلاً چیزی به نام سرویس بهداشتی وجود ندارد یا اگر وجود دارد آنقدر کثیف است که قابل استفاده نیست. اما خوشبختانه ما در تمام طول سفرمان چه در این سفر سه روزه جاده ای، چه در خود دهلی و مکانهای دیدنی با چنین مشکلی مواجه نشدیم. حال ما خیلی خوش شانس بودیم یا آنها خیلی بدبین و منفی گرا نمی دانم !!
در نزدیکی آگرا و حدود ۳۰ کیلومتر مانده به آن شهر متروکه زیبایی وجود دارد بنام فاتح پورسیکری که بازدید از آن جزو برنامه تور بود، اما بدلیل گرمای هوا و خستگی بچه ها و رای اکثریت ما ازدیدن آن صرفنظر کردیم اما من در کتابی که قبلاً تهیه کرده بودم، مطالبی راجع به این شهر و عکسهای زیبایی از آن دیده بودم. مسلماً برای کسی که وقت و انرژی لازم را داشته باشد، دیدنش خالی از لطف نخواهد بود.
در عصر یک روز با طراوت یعنی دومین روز از بهار زیبا وارد شهر آگرا شدیم. به محض ورود به شهر متوجه تفاوت آن با جیپور شدم، آگرا شهر کوچکی است، بسیار شلوغ و پرجمعیت، حضور حیوانات مختلف در شهر واقعاً چشمگیر است، سگ و خوک و میمون و گاو و بز در کنار مردم و بساط های دستفروشی و میوهفروشیها به راحتی در رفت و آمد و یا بی خیال و سرخوش نقش بر زمین درحال خواب و استراحت هستند، هتلی را که در آگرا رزرو کرده بودیم، می شناختم و تعریفش را زیاد شنیده بودم و عکسهایی از آن هم در اینترنت دیده بودم. اما با خودم فکر می کردم آیا ممکن است در چنین شهر پرهیاهو و نه زیاد تمیز، چنان جای آرام و تمیزی وجود داشته باشد؟
طولی نکشید که جواب سوالم را گرفتیم و آن موقعی بود که مقابل هتل WYNDHAM GRAND از ماشین پیاده شدم. بعد از یک روز طولانی و خستگی مسیر و دیدن زندگی پرهیاهویی که خارج از دیوارهای این بهشت سرسبز و آرام در جریان است، بودن در یک چنین مکانی بهترین اتفاق ممکن بود !!!
حیاط هتل با جویها و حوضها و فواره ها و فضای سبز و گلهای رنگارنگش صفای خاصی داشت. اتاقها در ۲ طبقه گرداگرد این محوطه زیبا قرار داشتند اما به این شکل که هر ۸ یا ۱۰ اتاق یک حیاط و فضای اختصاصی داشتند و یک درب بزرگ چوبی که به حیاط اصلی باز می شد و هرکدام از این مجموعه ها نام بخصوصی داشتند جالب اینجا بود که اسمها اکثراً برای ما آشنا بودند مانند کوه نور، گلستان و … اصولاً در زبان هندی کلمات زیادی وجود دارند که ما عیناً در فارسی استفاده می کنیم. بطوریکه شاید بتوان لیست بلند بالایی از کلمات مشترک و زبان تهیه کرد، در بیشتر تابلوهای خیابانها هر کلمه ای به ۳ زبان انگلیسی هندی و اردو نوشته شده و کلمات فارسی به وفور دیده می شوند. گویا پیش از آنکه هند مستعمره انگلستان شود، زبان فارسی دومین زبان رسمی این کشور و زبان فرهنگی و ملی به شمار می رفت و شاید علت تاثیرگرفتن زبان هندی از زبان فارسی هم همین مسئله است.
ما بعد از یک استراحت جانانه و حسابی برای صرف شام از هتل خارج شدیم، قبلاً از لالیتا طریقه پوشیدن ساری را یاد گرفته بودم، آن شب ساری آبی رنگم را پوشیدم، برایم تازگی داشت و کلی ذوق کردم، هندیها مردمان بسیار شادی هستند و ما از کوچکترین فرصتی برای ابراز شادی و هیجان خود استفاده می کنند. در بیشتر رستورانها، ساعتهای مشخصی تمام کارکنان رستوران اعم از سرآشپز و تمام کارکنان دست از کار کشیده و برای چند دقیقه با یک موزیک شاد و هیجانی، رقص هماهنگی انجام می دهند. بعد بلافاصله به کار خود برمی گردند، این کار جالب را در چند رستوران قبلاً دیده بودم و امشب هم دیدم چیز جالب دیگری که بود هرکسی در رستوران خارج می شد. زنگوله ای را که دم در بود به صدا درمی آورد که نشانگر رضایت آن فرد از غذایی بود که خورده بود.
بعد از شام بلافاصله به هتل برگشتیم، با خواهرم از کافی شاپ کنار رستوران کیک کوچکی گرفته بودیم با یک شمع، طول حیاط را سریعتر از بقیه پیمودیم، در اطاق پدر و مادرم کیک را روی میز گذاشته و شمع را روشن کردیم، بساط چای را هم سریع آماده نمودیم. بچه ها چراغ اتاق را خاموش کردند دوست داشتند پدر را غافلگیر کنند. اتفاقاً اولین کسی که وارد اتاق شد، خودش بود. همگی دورش جمع شدیم، تبریک گفتیم آن شب تولد پدرم بود و ما در جمع کوچک و صمیمی خودمان تولدش را جشن گرفتیم، پدر مهربانم همیشه شاد و سلامت بمان …. !!!!
« تاج محل » مرثیه مرمرین
به نظر من شهر آگرا در تاج محل خلاصه می شود یعنی به نوعی نام آگرا با تاج محل عجین شده است. سالانه میلیونها توریست برای دیدن این بنای افسونگر که هشتمین عجائب جهان اعلام شده به کشور هند سفر می کنند، فکر می کنم جاذبه این بنای پر رمز و راز بیشتر از معماری حیرت انگیزش در نیروی خارقالعاده ای است که انگیزه ساختن چنین مکان پرعظمتی بوده است. تاج محل به دستور شاه جهان برای همسر محبوبش ممتاز محل ساخته شده است، داستانی را راهنمای مسلمانمان، محمد در آگرا در مورد تاجلمحل برایمان تعریف کرد از این قرار بود که ممتاز محل دختری بود که اصالتاً ایرانی بود، دختری بسیار زیبارو که شاه جهان در یک دیدار عاشق و دلباخته او شده بود و او را به همسری انتخاب کرده بود، ممتازمحل در ۳۸ سالگی وقتی فرزند چهاردهم خود را به دنیا آورد، وفات کرد بعد از ۱۹ سال زندگی مشترک و شاه جهان را با غمی ابدی تنها گذاشت. بعد از مرگ ممتازمحل تا دوسال شاه جهان دیوانه و مجنون شد. در افسانه ها آمده که در یک شب همه ریش شاه جهان سفید شد با آنکه فقط ۳۹ سال داشت و یکسال از ممتاز محل بزرگتر بود!! او سالها برای همسرش سوگواری کرد. می گویند در مراسم سوگواری همیشه لباس یکدست سفید می پوشید. دو سال پس از مرگ ممتاز محل، شاه جهان دستور احداث بنایی داد. بعنوان یادبود عشق همیشگی اش بنام تاج محل، تاج محل لقب ممتاز محل بود که شاه در هنگام ازدواج برای همسرش انتخاب کرده بود. ساخت این بنا ۲۲ سال بطور انجامید، شاه جهان در تمام این سالها پیکر همسرش را در مکان محفوظی در محوطه بنای تاج محل امروزی به خاک سپرده بود تا با پایان یافتن بنتا آن را در بهترین نقطه بنا به خاک سپارد و بعدها خود نیز در کنار همسرش بیارامد .
معماران هندی و ایرانی این بنای حیرت انگیز را طراحی کردند. بنای تاج محل تماماً از سنگ مرمر سفید ساخته شده است. تقارن زیبایی در این بنا وجود دارد. گنبد مرکزی در وسط و دو گنبد کوچکتر در دو پهلو و چهارمناره در چهارجهت بنا زیبایی خاصی به آن می دهد. چهارمناره تاج محل کمی مایل به سمت بیرون ساخته شده اند تا اگر بدلیل زمین لرزه یا هر دلیل دیگری خراب شوند به بنای اصلی صدمه ای وارد نشود. رنگ نمای تاج محل در ساعتهای مختلف روز متفاوت است. در هنگام طلوع خورشید از سفید و نقره ای به صورتی می گراید و در غروب طلایی رنگ می شود. می گویند در شبهایی که نورماه کاملترین و روماتیکترین شکل خود را دارد، دیدن این بنا لطف دیگری دارد. در داخل بنا بر روی تمام دیوارها معرقکاریهایی به شکل گلهای زیبا دیده می شود. از بالکن پشت تاج محل منظره رودخانه یامونا و دو ساختمان دیگر شبیه تاج محل که تماماً به رنگ قرمز در دو طرف بنای تاج محل بدلیل تقارن و زیبایی ساخته شده است را می توان دید. این بنا و فضای پیرامونش، حالت سحرکننده ای دارد، طلسمی زیبا و دلچسب به محض قدم گذاشتنتان درفضای تاج محل شما رابه خود می کشاند، گویا وارد مکان مقدسی شدهاید! چه خوب که برای دیدنش پافشاری کرده بودم !! تاج محل اعتلای سوگواری شاه جهان برای همسرش ممتاز محل است شاید به همین دلیل در این مکان در کنار حس تحیر و تحسین، نسیمی غمناک بر دلتان وزیدن می گیرد. شاه جهان و همسرش سالیان سال است که در کنار هم در طاق قوسی زیر گنبد بنا آرام گرفته اند؛ اما تاج محل با زیبایی مسحورکننده اش هنوز، مشتاقانش را از هر سوی دنیا به دیدنش می کشاند و خواهد کشاند و داستان این عشق بزرگ سینه به سینه جاودانه و ابدی خواهد گشت …
این بود دیده ها و شنیده های من در این سفر هیجان انگیز اگر توانستید با لبخند وارد این سرزمین شوید و با مهربانی بر کمی ها و کاستی هایش چشم بپوشید. آنوقت خواهید دید که سخاوتمندانه شما را مهمان دنیای رنگارنگ زیبایی ها و شگفتیهایش خواهد نمود …
ناماستا
یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۳ در ۱۰:۲۰ قبل از ظهر
درود فراوان به سولماز عزیز
نوشته هایت را دوست دارم ، واقعا هند سرزمین شگفتى هاست. من در پانزده سالگى با خاله و پسرخاله ام که تحصیلات دانشگاهى خود را در هند شهر پونا به پایان برده بود به بمبئى و پونا رفتم ، و با اون سن کم و کنجکاوى لحظه به لحظه اش برایم خاطره و شگفتى داشت ،
سرزمین آزاد با فقر شدید و مردم شاد اما بى نهایت کثیف از نظر نظافت ، رنگهاى تند و شاد ، معرکه گیران خیابانى ، مردم خندان و آواز خوان، ریکشا و موتور و دوچرخه ، درختان پرگل که ریزش گلهاشون زمین را گل فرش میکرد،
گلهاى کاغذى که در همه جا با رنگهاى گوناگون خودنمایى میکرد . تمپل ها (معبدها) با انواع گلهاى ریسه شده و نذرى و مجسمه ها و ترن هاشون که مملو از آدمها بود !!! همه و همه خاطرات بیاد موندنى برایم شد .
میدونى سولماز جون بهترینش دیدن آشرام راجینیش در پونا بود که با لقب اوشو مى شناسیمش ، و آنقدر تاثیر گذار بود که من حدود ده سال است که نوشته هایش را میخوانم و تنها استادى شد که دربست پذیرفتمش و میدانى که مکتبش رهایى و عشق است .
اگر دوست داشتى در فیسبوک ادم کن تا بیشتر یکدیگر را بشناسیم .
سپاس از نوشته هایت
سیما نعمتى
دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳ در ۱۲:۲۹ بعد از ظهر
سلام و سپاس سیما جان
بی نهایت از اظهار نظر پربارتون ممنونم
در مورد فیس بوک ،با انکه فعالیت چندانی ندارم اما با کمال میل!
من هم خوشحال میشم بیشترباهاتون اشنا بشم
شاد باشید
سولماز
دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۳ در ۷:۲۵ بعد از ظهر
سولماز عزیز
پیشتر با نوشته های پربارتان در سفرنامه های کروز کشورهای اسکاندیناوی و جزیره بهشتی بالی آشنا شدم …
به سبب قلم شیوا و سبک دلنشینی که در نگارش دارید لحظه های ناب و مناظر زیبای سفر را عمیقا احساس میکردم .
آنچه در سفرنامه هند و در همان ابتدا توجه ام را جلب نمود نگاه صمیمی و توجه به نکاتی است که در کمتر سفرنامه ای به آن پرداخته می شود .
به خوبی می دانید چگونه با مخاطب ارتباط برقرار کنید .. او را در خلال سفرنامه با خود همراه سارید .. و مهمتر اینکه اشتیاق سفر و لمس آنچه خود تجربه نموده اید را در او برانگیزید .
خوشحالم از اینکه با سفرنامه تان همسفر شدم و سرزمین رویایی هند را از دریچه نگاه زیبایتان تجربه کردم …
ممنون از این همه حس زیبا … ناب … و به یاد ماندنی
بهترین ها را برایتان آرزومندم
به امید دیدار
مریم
دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۳ در ۱۰:۱۰ بعد از ظهر
درود بر شما دوست عزیز
بسیار خوشحالم که دست نوشته هایم مورد توجه شما قرار گرفته
خواندن اظهار نظر پرلطف و محبتتان واقعا باعث دلگرمیم شد
و خستگی رااز تنم به در برد
من هم از شما به خاطر وقتی که گذاشتید یک دنیا ممنونم
و برایتان ارزوی سلامتی و شادکامی دارم
سولماز
جای ان دارد که از سهراب عزیز هم که مشوق اصلی من برای
نوشتن بودندو با قبول زحمت ،مطالبم را در سایتشان منعکس کردند
صمیمانه تشکر کنم
موفق و کامروا باشید
شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳ در ۲:۴۴ بعد از ظهر
سلام . میخواستم بدونم میشه منم اضافه شم به گروهتون ؟
مهرداد
درود
خوش امدی به جمع بچههای خوب این کلبه مهرداد عزیز
اگه اهل سفر هستی امیدوارم قسمت بشه با تو و دوستان خوبم همسفر بشیم بزودی
اگر اهل خاطره نویسی هستی، خوش حال میشیم خاطراتت رو با من و دوستانم تقسیم کنی
ممنون از پیامت دوست عزیز
سهراب
یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳ در ۱:۴۱ بعد از ظهر
دوست خوبم، سولماز جون سلام
باز هم مثل همیشه از متن سلیس، دلنشین و موشکافانه و پر از احسات لذت بردم.
این رو اغراق نمی کنم سولماز جون ولی به نظر من شما می تونی یک نویسنده خوب و زبردست باشی.
من که از خوندن نوشته هات لذت می برم، هم از روش نگارش و کلمات مورد استفاده ت و هم از نوع نگاهت. بی نظیر بود!
خوشحالم که همچنان در این کلبه هستم و دوستان گلم رو ملاقات می کنم (با خواندن خاطراتشون).
امید و بس امید زیبا برای تو دوست عزیز
سهراب جونم از تو هم خیلی سپاسگزارم به خاطر سرپرستی این کلبه سبز دوست داشتنی.
من که کلی حال می کنم متن ها رو می خونم.
مرسی دوست جوووووووووون!
مریم عبدالهی
چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳ در ۱۱:۵۳ بعد از ظهر
مممنون از همه چی
nazi
درود
خوش آمدی به جمع دوستان خوب و صمیمی این کلبه نازی خانم
ممنون از ابراز نظرت و امیدوارم از این به بعد شاهد دیدگاههای بیشتری از تو باشیم
به امید همسفر شدن با شما خوبانم بزودی
شاد باشید و شادی بخش
سهراب
سه شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۳ در ۴:۰۲ بعد از ظهر
سیما جون چقدر زیبا خاطرات سفرمان را نوشتی همه را جزبجز مطلبی را از قلم نینداختی خودم را دوباره در ان روزها و لحظات حس میکردم همینطور سفزهای دیگرت را که من سعادت همراهی تو را نداشتم با ارزوی سلامتی سلامتی برای تو دوست عزیز و سفرهای خوش دیگر.
نازی از دانمارک
سه شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۳ در ۸:۳۶ بعد از ظهر
سلام مریم جان
منم ازت ممنونم که مطالبم رو خوندی و مثل همیشه خیلی مهربانانه و صمیمی من رو مورد لطف و محبتت قرار دادی
توجه و اظهار نظرهای شما،دوستان عزیزم بهترین مشوق من برای دوباره نوشتن هست
از دیدن اسمت و خوندن کامنت پر مهرومحبتت یه دنیا خوشحال شدم عزیزم
امیدوارم همیشه شاد و پرانرژی باشی و دنیا به کامت باشه!!!
سولماز
چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۳ در ۷:۲۳ بعد از ظهر
سلام نازى جون
دوست خوبم و همراه سفر من در پرتغال ، ممنونم از خواندن خاطرات سفرمون البته دانمارک و لیسبون باهم بودیم و تجربه ى خوبى از این سفر دو تایى بدون تور پیدا کردم . میدونم چقدر اهل سفر هستى و از آن لذت مى برى ، امید دارم که در ایرانگردى همسفر شویم و تجربه ى جدیدى بدست آوریم .
شادى و سلامتى ات را آرزومندم .
دوست همیشگى تو ، سیما
جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۳ در ۹:۰۴ بعد از ظهر
سلام سهراب عزیز و دوستان خوب این کلبه
سولماز نازنین خیلی ممنون که باز هم بایک سفرنامه زیبا و دلنشین ما را با خودت همسفر کردی.
خوندن سفرنامه به قلم شیوای شما بسیار دوست داشتنی و لذت بخش است.
بسیار عالی و دقیق به جاذبه های گردشگری و ایین و سنن این کشور اسطوره ای اشاره کردید.
امیدوارم همیشه موفق باشی و سفرهای زیبا و خوب دیگری را تجربه کنی.
و ممنون از شما سهراب جان شاد و موفق باشی
مینا گوهری
جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۳ در ۱:۰۷ بعد از ظهر
سلام مینا جان
من هم به نوبه ی خودم از شما تشکر میکنم ،به خاطر وقتی که گذاشتید
و حوصله ای که برای خوندن مطالبم به خرج دادید
برای شما دوست عزیز ،ارزوی روزها و لحظه های زیبایی دارم
امیدوارم همیشه سبزوسلامت باشید و روزگار بر وفق مرادتان
سولماز
چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴ در ۱۲:۵۲ قبل از ظهر
با سلام خدمت شما دوست محترم
بسیار ممنون از سفرنامه جامع و مفیدتان.
سوالی داشتم در مورد مسافت بین شهرهای آگرا و دهلی و جیپور. من به همراه خانواده و دوستان(۱۴ نفر) اسفند ماه امسال قصد سفر به دهلی را به مدت یک هفته داریم . که می خواهیم آگرا و جیپور را نیز ببینیم ولی با اطلاعاتی که بدست آوردم ظاهرا زمان ما کم است و ناچار باید شهر جیپور را حذف کنیم.
خواستم مسافت بین این شهرها و زمانی که طول می کشد تا به این شهرها رسید را از شما دوست عزیز جویا شم.
با تشکر فراوان