شیراز
آن روز صبح ، صبحانه ی خوبی در هتل خوردیم و برای دیدن کردن از شهر شیراز برای اولین بار، آماده شدیم. اولین مکانی که از آن بازدید کردیم ارگ دویست و شصت ساله کریم خان بود. در زمان سلسله ی زند، شیراز پایتخت ایران بوده است، حکومت زند، این شهر را بر پایه ای غیرنظامی و با سبک فرهنگی بنا نهاد.
ارگ کریمخان شامل دو برج استوانه ای شکل سه طبقه است که با یک باغ زیبا و استخر احاطه شده است. در رنگ آمیزی شیشه پنجره های آن از رنگ های قرمز، زرد و آبی استفاده شده است. در پنجره ها تزیینات هندسی چوبی دیده می شود. در هر اتاق یک شومینه وجود دارد. دیوارها و سقف آن به زیبایی گچبری و کاشی کاری شده اند.
وجود یک نمایشگاه کوچک صنایع دستی در مکان ارگ کریم خان باعث شگفتی فراوان بود. در آنجا گروهی از زنان جوان دور یکدیگر نشسته بودند و به تولید مینیاتور، سینی ها، جعبه ها و ساعت های تزیینی می پرداختند. مینیاتورست ها با قلم موهای بسیار ظریف به طراحی تقش های اصیل یا الگو برداری از نقش های قبلی می پرداختند. آنها قلم ها را به اندازه یک نوک انگشت به ماده ی رنگ سیاه که درون یک پالت (تخته رنگ) بسیار ظریف قرار داشت آغشته می کردند و با نقاشی بر روی وسایل مختلف به تولید اثر هنری می پرداختند. در آنجا جعبه های خاتم کاری استادی 65 ساله به نام اطمینان عرضه شده بود. لیزا یک قاب خرید و من یک نقاشی طلا کاری شده با نقشی از چند درویش و زمینه ای از دربار خریدم. سرپرست زنان هنرمند، آن اثر هنری را برای من امضا کرد.
از آنجا خارج شدیم و پس از عبور از چند خیابان برای بازدید از مسجد وکیل، وارد بازار وکیل شدیم. دیوارهای مسجد وکیل از کاشی هایی رنگارنگ و شاد با طرح گلدار و به رنگ های قرمز، زرد، آبی و سفید پوشیده شده بود. محل مخصوص برپایی نماز به رنگ کرم بود. جایگاه اصلی (محراب) امام جماعت که با ستون های مارپیچی از جنس مرمر پوشیده شده بود در فضایی گنبدی شکل و زیبا واقع شده بود. آن روز شنبه بود و هیچ نمازگزاری در مسجد دیده نمی شد و هیچ فرشی پهن نبود. بعد از آن ما به طرف بازار رفتیم. کوچه های اطراف بازار پر از مغازه های فرش بود که صاحبانشان ایستاده یا نشسته مردم را تماشا می کردند و به رهگذران بی شمار، آثار هنری زیبا و دستباف را عرضه می کردند.
در مغازه ها اجناسی نظیر جواهرات، اسباب بازی، لوازم آشپزخانه، لباس های رسمی و سنتی ، لباس عروس، هر چیز قابل تصور، هر چیز قابل لمس، قابل خرید، ایرانی و خارجی وجود داشت. در آنجا لیزا یک گلیم زیبای دو نیم متری پیدا کرد و به خرید سوغاتی ادامه داد. بازار انگار بهشتی از فرش بود.
برای خوردن نهار به یک رستوران سنتی کوچک رفتیم. در آنجا سهراب چندین نوع غذای خوشمزه برایمان سفارش داد. در میز کناری، سه زن میانسال ایرانی نشسته بودند و صحبت را با ما آغاز نمودند. یکی از آنها که فرزندانش تازه ازدواج کرده بودند سعی داشت تا به هر صورت که شده ما را به منزلش دعوت کند و سهراب با رفتاری دوستانه، دعوت آنها را رد کرد. برای حدود نیم ساعت با آن خانواده صحبت کردیم و عکس هایمان را رد و بدل کردیم و بین ما رابطه ی صمیمانه ای شکل گرفت.
به بازار بازگشتیم و تعدادی بشقاب بلوری اصل خریدیم و تصمیم گرفتیم که روز را با دیدن کردن از مقبره ی حافظ، شاعر ملی قرن هفتم ایران به پایان برسانیم. روی سنگ قبر اشعاری از حافظ وجود داشت و شخصی یک گل سرخ روی آن گذاشته بود. به رسم ایرانی سنگ را لمس کردیم و برای شادی روح حافظ دعا کردیم. مقبره ی حافظ در یک مکان دایره ای شکل قرار داشت که به وسیله ی چند ستون احاطه شده بود و برای رسیدن به آن باید از چند پله بالا می رفتیم که آرامش خاصی را به همراه داشت و بسیار مطلوب بود. دیگر لیزا خسته شده بود و احتمالا بیمار بود ، بنابراین ما در ساعت پنج بعد از ظهر برای استراحت به هتل بازگشتیم. برای شام در هتل پیتزا خوردیم.
روز آخر در شیراز
روز آخر در شیراز، همه ی وسایلمان را جمع کردیم. بیشتر گنجینه های ما در گوشه ی ماشین انباشته شده بودند. من به تنهایی صبحانه خوردم تا لیزا بتواند بیشتر استراحت کند. سهراب در ساعت ده صبح به من ملحق شد و سفر شش ساعته ما از شیراز به اصفهان آغاز شد. تصمیم داشتیم که در میانه ی راه یعنی پنجاه کیلومتر دورتر توقف کنیم و به دیدن منطقه ی تاریخی پاسارگاد برویم. مقبره ی کوروش و آثار باقیمانده از مجموعه ی کاخ او در آنجا واقع شده بودند.
این مکان در گذشته، محل پیروزی سپاه ایران بوده است. جایی که در ایرانیان امپراتوری خود را از آن ناحیه گسترش دادند. برای نشان دادن ماهیت مافوق بشری کوروش، مقبره ی او مانند یک خانه ی سنگی بزرگ ساده ساخته شده است. زمانی که اسکندر با ارتش خود به پاسارگاد رسید کوروش به همراه گنجینه هایش به خاک سپرده شده بود. در مورد هر کدام از قسمت های تاریخی مجموعه ی پاسارگاد متن کاملی برای توصیف آن نصب شده بود. برای این که در زمان باستان، مقبره کوروش از ویران شدن توسط ارتش های ضد ایرانی مصون بماند از این منطقه با عنوان ملک سلیمان یاد می شده است. با مشاهده ی این منطقه ی تاریخی، هر کسی می توانست ماهیت وجودی و تاثیر تمدن باستانی آن دوران را در ذهن خود بازسازی کند.
دوباره به سمت شمال حرکت کردیم و برای ناهار در رستوران محبوب بین راهی توقف کردیم، همان رستورانی که در هنگام آمدن به شیراز در آن ناهار خورده بودیم. سه اتوبوس در کنار رستوران توقف کرده بودند و جمعیت زیادی در رستوران وجود داشت ولی ما موفق شدیم صحبت های مهمی با آرزوی هجده ساله داشته باشیم و نتیجه این شد که تا سه ماه آینده من برای او یک گوشی تلفن همراه بخرم و برای سه سال ماهانه پنجاه دلار برای حمایت از تحصیلات حرفه ای او سرمایه گذاری کنم. سهراب واسطه ای برای راهنمایی و مشاوره با او بود و همین طور به عنوان واسطه ای مالی برای گرفتن بهترین نتیجه از سرمایه گذاری بر روی این دختر جوان با نشاط ،از طرف من معرفی شد. برای لیزا و من این یک نوع سرمایه گذاری بر ای پرورش ریشه ای لطیف در ایران، در سرزمینی دیگر به همراه سهراب و پیوندی دیگر با سهراب بود. در طول راه من و سهراب به طور جدی در مورد آینده ی کاری مطلوب برای او در زمینه ای صنعت گردشگری صحبت کردیم. تصویرسازی از ارتباطات گردشگری و کاوش طرح و برنامه های گردشگری در آینده ی نزدیک، باعث شد که ساعاتی خوشی را به بحث بپردازیم.
وقتی که در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر به اصفهان رسیدیم با ترافیک سنگینی برای رسیدن به هتل عباسی مواجه شدیم. هتل عباسی در نوع خود، هتل مجللی بود و دیدن و لذت بردن از باغ زیبا و بزرگ هتل به روز بعد موکول شد. در مغازه های هتل جواهرات گرانبها، آثار هنری، قالیچه، لباس های گلدوزی شده و کتاب عرضه می شد. لیزا برای خود یک پیراهن گلدوزی شده خرید.بعد شام سبکی در تالار پذیرایی آینه کاری شده با چلچراغ های زینتی درخشان خوردیم و به اتاق با شکوه خود به رنگ گل رز صورتی بازگشتیم. چمدان ها را باز کردیم و برای آغاز روزی دیگر آماده شدیم.